هر جا سخن از جلوه آن ماه پری بود
کار من سودازده دیوانهگری بود
پرواز به مرغان چمن خوش که در این دام
فریاد من از حسرت بیبال و پری بود
گر این همه وارسته و آزاد نبودم
چون سرو چرا بهره من بی ثمری بود
روزی که ز عشق تو شدم بیخبر از خویش
دیدم که خبرها همه در بیخبری بود
بی تابش مهر رخت ای ماه دل افروز
یاقوت صفت قسمت ما خون جگری بود
دردا که پرستاری بیمار غم عشق
شبها همه در عهده آه سحری بود
ما را ز در خانه خود خانه خدا راند
گویا ز خدا قسمت ما دربهدری بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به حسرت و درد ناشی از عشق میپردازد. او در مییابد که زیبایی و جذابیت عشقش، او را به دیوانگی کشانده و حسرت بال و پری را دارد تا بتواند آزادانه پرواز کند. شاعر به تنهایی و بیثمری خود اشاره میکند و از بیخبریاش از عشق صحبت میکند. همچنین، او به تلخی و رنجی که در عشق متحمل شده است، میپردازد و بیان میکند که سرنوشتش از بیخانمانی و دوری از محبوبش پر است. اینها نشاندهندهی عمق احساست عاشقانه و غمهای ناشی از آن است.
هوش مصنوعی: هر جایی که صحبت از زیبایی آن دختر ماهی باشد، من به جنون و شیدایی مشغول میشوم.
هوش مصنوعی: پرواز پرندگان چمن برای من خوشایند است، زیرا در این لحظه احساس حسرت میکنم که خودم بال و پر ندارم تا مانند آنها پرواز کنم.
هوش مصنوعی: اگر من اینقدر آزاد و رها نبودم، پس چرا مانند درخت سرو از سرمایهای بیفایده برخوردار بودم؟
هوش مصنوعی: در روزی که به عشق تو دچار شدم و از خودم غافل گشتم، متوجه شدم که همه اخبار و وقایع در دنیایی از بیخبری در حال انجام بود.
هوش مصنوعی: بینور بودن چهرهات، ای ماهی که دل را روشن میکنی، شبیه یاقوت، قسمت ما را فقط خون جگر و غم و اندوه در بر دارد.
هوش مصنوعی: ای کاش پرستاری برای درد دل و غم عشق، در شبها فقط به دردی که باید در صبحگاه با آه و ناله شروع میشد، بسنده میکرد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که ما را از خانه خود، که همان خانه خداست، بیرون کردهاند. گویی تقدیر ما این بوده که در زندگی دچار آوارگی و بیخانمانی باشیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود
کاو را به سر کشته هجران گذری بود
آن دوست که ما را به ارادت نظری هست
با او مگر او را به عنایت نظری بود
من بعد حکایت نکنم تلخی هجران
[...]
آن یار کز او خانهٔ ما جایِ پَری بود
سر تا قدمش چون پَری از عیب بَری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
تنها نه ز رازِ دلِ من پرده برافتاد
[...]
چون حسن دلاویز تو در جلوه گری بود
کار دل بیچاره من پرده دری بود
در دور رخت یک دل هشیار ندیدیم
این شیوه ز خاصیت دور قمری بود
ای جان جهان، نسبت یاد تو بجانم
[...]
تا بود سراسیمه دلم در به دری بود
اندیشهٔ دل جامگی و دل سفری بود
هرگاه که اندیشه عنان در کف من داشت
کارم همه در کاسهٔ صاحب نظری بود
با آن که نمی داد امان سیلی فقرم
[...]
تامنزل من بادیه بیخبری بود
هر موج سرابم به نظر بال پری بود
چون سرو درین باغ ز آزادگی خویش
باری که به دل بودمرابی ثمری بود
افسوس که چون ناوک بازیچه اطفال
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.