گنجور

 
فرخی یزدی

یک دم دل ما از غم، آسوده نخواهد شد

وین عقده بآسانی، بگشوده نخواهد شد

تا فقر و غنا با هم، در کشمکش و جنگند

اولاد بنی آدم، آسوده نخواهد شد

در وادی عشق از جان، تا نگذری ای سالک

این راه پر از آفت، پیموده نخواهد شد

اندیشه کجا دارم، از تهمت ناپاکان

چون دامن ما پاکست، آلوده نخواهد شد

ای شاه رخ نیکو، از خط جفا رخ شو

کاین لکه تو را از رو، بزدوده نخواهد شد

از گفته ما و من شد تازه غم دیرین

این رسم کهن تا کی، فرسوده نخواهد شد

گر دشمن جان گردند، آفاق به جان دوست

یکجو غم جانبازان، افزوده نخواهد شد