گنجور

 
یغمای جندقی

همی خواهم به آویز مراد انگیز جولانی

دریغ ای پهنه ...کیهان تنگ میدانی

گره زرین خور...مشکین چنبره گردون

به لاغ نی سواران خوش دریغا گوی و چوگانی

زمین کوتاه دامان آسمان تنگ ارنه می کردم

به رزم خود نه این... ساران خود و خفتانی

عمود کهکشان بی سنگ و نیله آسمان کودن

دریغا در خور این برزو بازو گرز و یکرانی

یکم ملک آرزو بیرون ازین ...کوی ارنه

من و این یک دو ویران ده چه اقلیمی چه سلطانی

مرا کم نه فلک نیم آستان کی دل نشست افتد

دو در یک پخ سپنجی چار پی شش روزن ایوانی

نه داد از دین آن آگه نه دین را داد این در خور

چه منبر یا چه اورنگی چه فتوی یا چه فرمانی

تو ای... پی کیهان بدین...بگی مردم

اگر خود مصر یوسف مرمرا گرگی و زندانی

فلک فرعون و گیتی مصر و این ...بگان جادو

منم موسی به معجز خامه سحر اوبار ثعبانی

شگفت آرم حساب روز رستاخیز یزدان را

بدین...خر مردم چه درگاهی چه دیوانی

مرا سردار با...زالان سخت ننگ آید

نبرد شیر دل مردان دریغا پور دستانی