گنجور

 
یغمای جندقی

زاغ...گی آن کرکس ... فراست

کش همی پهنه ... جهان زیر پر است

من و زین مردم... تظلم حاشاک

همه فریادم از این طارم...کر است

گو بفرما عدد موی زهار زن خویش

شیخ ... اگر صوفی صاحب نظر است

آه... به و ...به سرشکم بشمار

بر تو... تماشای شمال و شمر است

ابرو و غمزه و پیشانی... لرش

چاچ... و رستای سنان و سپر است

این دو ... که از دیر و حرم لاف زنند

جوق... سگ و گله ... خر است

چیست...گی آن شهرکش آفاق حصار

چرخ ... و ... جهت بام و در است

به جز ارواح مکرم که ز شهر دگرند

همه ... گهر هر که بدین شهر در است

گفت سردار همی در پی ... جهان

هر که انکار کند از همه... تر است