گنجور

 
یغمای جندقی

ببرد شوق رخت صبر از دلم یارا

خراب کرد غمت خانه شکیبا را

چوآفتاب ز مطلع طلوع کرد و گرفت

شعاع پرتو حسنت تمام دنیا را

اگر ز دست تو نوشم ایاغ از زهری

کند معالجه درد جمله اعضا را

اگر تو عارض زیبای خویش را بینی

تو خود به شرح دهی حال خسته ما را

مگر به کشتن من بسته ای دریغ مدار

بریز خون مرا، دارم این تمنا را

به زیر تیغ تو گویم که دی مبارک باد

به خون من که حنا بسته‌ای کف پا را

نوشت کلک قضا نامه رخ یوسف

به شهر مصر که رسوا کند زلیخا را