گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
یغمای جندقی

زنی از بزرگان سامان ری

شناسند هر جا برم نام وی

یکش روز تیمار خارش فزود

بفرزند خود راه چالش گشود

پسر سست پی بود و مادر نهاد

پدرسار بر سخت و سیرش بگاد

دگر روز از این بدمنش دادخواست

ز هر در چپ و راست آوازه خاست

شدند انجمن شهر پیرامنش

نکوهش گرفتند مرد و زنش

که ای بدمنش این چه بدگوهری است

به مادر پسر را کجا شوهری است

کجا مام گردد به فرزند جفت

خدایت بگیراد از این خورد و خفت

در آئین ما این کژی راست نیست

تو را پاسخ روز واخواست چیست

درین مرز بدکاره مردم بسی است

که او را سر و کار با هر کسی است

از این پس به از پیش رائی بجوی

ز بیگانگان آشنائی بجوی

بخندید کای نیک خواهان من

مشورید دل از گناهان من

همین خرزه کز اوست خوش روز من

ز بالا نشیب آید ار چوز من

ز شیب ار به بالا چمدای شگفت

به مادر نشاید گزند و گرفت

چو خارش به پشت اندر افتاد و پیش

چه فرزند مردم چه فرزند خویش