سر زهی دولت اگر در قدمت خاک آید
دولتی دیگر اگر بسته فتراک آید
آسمان روز ز خورشید بر افروخت چراغ
بسکه از آتش من دود بر افلاک آید
کرده مسواک فقیه از پی تطهیر دهان
آنچه او خورده کجا پاک به مسواک آید
گفتم آن روز که آن زلف معقرب دیدم
آنقدر خون خورد این مارکه ضحاک آید
نه ز اندیشه غرق است مرا بیم سرشک
ترسم از چهره غبار در او پاک آید
آنقدر می خورم امروز که چون خاک شوم
هر گیاهی که ز خاکم بدمد تاک آید
جامه ها کرده قبا عشق مه کنعان را
عجبی نیست اگر پیرهنی چاک آید
مفتیم رقعه به خود داد خدایا مپسند
نایب مسند شرع این همه سفاک آید
سر یغما چو لگدکوب اجل خواهد شد
به که خاک ره آن قامت چالاک آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
لرزدم تن چو خدنگت به دل چاک آید
بگذرد ترسم از آن جانب و بر خاک آید
نه همین غیر رهم بسته ز کویت که مرا
کار صد مدعی از دیده نمناک آید
با وجود صلحا هشت خیابان بهشت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.