گنجور

 
صائب تبریزی

فتنه را چشم سیه مست تو هشیار کند

شرم را روی عرقناک تو بیدار کند

هرکه را فکر سر زلف تو در هم پیچد

کمر وحدت خود حلقه زنار کند

نکند شبنم گل ریگ روان را سیراب

آب کوثر چه به لب تشنه بیدار کند؟

آنقدر گرد کدورت ننشسته است به دل

که مرا سیل گرانسنگ سبکبار کند

ادب عشق بر آن رند نظر باز حلال

که تماشای گل از رخنه دیوار کند

راه هموار کند پرده خواب آبله را

رهنورد تو حذر از گل بی خار کند

زنگ در سینه من ریشه رسانده است به آب

سعی صیقل چه به این آینه تار کند؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
یغمای جندقی

هدف تیر نظر چون دل اغیار کند

همه پیکان جهان بر دل من کار کند

گر از این دست دهد آن بت ترسابچه می

ای بسا صوف سفید اطلس گلنار کند

هم رود حرف به هشیاری مستان ریا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه