ز زلف و خال داری لشکری چند
صفی بر بند و بگشا کشوری چند
به چوگان اندرش گویا فتاده است
به پای بادپای او سری چند
بر آن رخ خالها بینم خطرهاست
به برج مه قران اختری چند
بد گردون مگو چون میتوان ساخت
از این جام مرصع ساغری چند
عرق آب لطافت نوش گفتار
به یک جنت روان بین کوثری چند
در میخانه بگشا تا ببندد
خدا از فتنه بر عالم دری چند
طلسمی ساخت از خط چشمش افسوس
بماندم در خط از جادوگری چند
هوس شد درس سالوسم بیارید
ز تحقیقات مفتی دفتری چند
نمودم زاهدان را نکته عشق
نهادم بار عیسی بر خری چند
نشان مرغ دل جستم ز گلزار
به زیر خاربن دیدم پری چند
خدابینی ز خودبینان مجویید
که ناید فربهی از لاغری چند
میان خرقهپوشان کیست یغما
مسلمانی اسیر کافری چند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پس آنگه گفت تا خادم زری چند
به بالایش نهاده گوهری چند
رساند از اوج عزت اختری چند
ز دریاهای رحمت گوهری چند
بدی کردند ناحق مدبری چند
بدین حق اهانت کافری چند
نگیرد تا دلت در دل دری چند
بدل بگشا ز زخم خنجری چند
دلم دانی که در خیل بتان چیست
مسلمانی اسیر کافری چند
ز بی مهری سیه دارند روزم
[...]
ز هر مژگان کند صد رخنه در دل
که بگشاید به روی خود دری چند
چو من کی با تو باشد عشق اغیار
نیاید کار عیسی از خری چند
خراب از اوست شهر جهان و دل بین
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.