گنجور

 
یغمای جندقی

از عمر نمانده است مرا غیر دمی چند

وقت است اگر رنجه نمایی قدمی چند

بگشای از آن طره پرتاب خمی بند

آزاد کن از زحمت مرغان حرمی چند

از دیده به گل ریخته‌ام تخم امید‌ی

دارم ز تو ای ابر عطا چشم نمی چند

بیم قفسی مژده وصلی بده آخر

تا شاد کنم خاطر خود را به غمی چند

زین بیش به حرمان نتوان زیست خدا را

شایستگی لطف ندارم سمتی چند

نه خال و خط و کاکل و زلف‌ست که حسنش

آورده پی کشتن یغما رقمی چند

 
sunny dark_mode