گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
یغمای جندقی

دردسر می دهدم رنج خمار ای ساقی

پای نه پیش و بزن دست به کار ای ساقی

پی خونم سپه انگیخته گردون به فراز

کردم از ساغر و پیمانه حصار ای ساقی

بزم شد وادی ایمن و گرت آتش طور

باید از باده بر افروز عذار ای ساقی

ماه کنعان می و زندان خم، من چون یعقوب

قاصد مصر تو بوئی به من آر ای ساقی

باده بذر است و تو دهقان و قدح نوشان خاک

تخم جز بر به دل خاک مکار ای ساقی

غم غبار است و دل آئینه و صیقل صهبا

خیز و بزدایم ازآئینه غبار ای ساقی

می خدنگ است و صراحی است کمان بستان دشت

تو شکارافکن و یغماست شکار ای ساقی