بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱
دریای خیالیم و نمی نیست در اینجا
جز وهم وجود و عدمی نیست در اینجا
رمز دو جهان از ورق آینه خواندیم
جزگرد تحیر رقمی نیست در اینجا
عالم همه میناگر بیداد شکست است
این طرفهکهسنگ ستمی نیست در اینجا
تا سنبل این باغ به همواری رنگ است
جزکج نظری پیچ وخمی نیست دراینجا
بر نعمت دنیا چه هوسهاکه نپختیم
هرچند غذا جز قسمی […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲
چون غنچه همان بهکه بدزدی نفس اینجا
تا نشکند فشاندن بالت قفس اینجا
از راه هوس چند دهی عرض محبت
مکتوب نبندند به بال مگس اینجا
خواهیکه شود منزل مقصود مقامت
از آبلهٔ پای طلبکن جرس اینجا
آن بهکه ز دل محوکنی معنی بیداد
اظهار به خون میتپد از دادرس اینجا
بیهوده نباید چو شرر چشمگشودن
گرد عدم است آینهٔ پیش و پس اینجا
درکوی […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷
آنجا که فشارد مژهام دیدهٔ تر را
پرواز هوس پنبهکند آبگهر را
وقت است چوگرداب به سودای خیالت
ثابت قدم نازکنم گردش سر را
محوتو ز آغوش تمنا چهگشاید
رنگیست تحیرگل تصویر نظر را
زین بادیه رفتمکه به سرچشمهٔ خورشید
چون سایه بشویم ز جبینگرد سفر را
یارب چه بلا بودکه تردستی ساقی
بر خرمن مخمور […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸
ای آب رخ از خاک درت دیدهٔ تر را
سرمایه ز خونگرمی داغ تو جگر را
تاگشت خیال تو دلیل ره شوقم
جوشیدن اشک آبله پاکرد نظر را
شد جوش خطت پردة اسرار تبسم
پوشید هجوم مگس این تنگ شکر را
رسوای جهانگرد مرا شوخی حسنت
جز پردهدری جوشگلی نیست سحر را
تاکی مژهام از نم […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷
هستی بهتپش رفت واثرنیست نفس را
فریادکزین قافله بردند جرس را
دل مایل تحقیق نگردید وگرنه
ازکسب یقین عشق توانکرد هوس را
هر دل نبرد چاشنی داغ محبت
این آتش بیرنگ نسوزد همهکس را
رفع هوس زندگیام باد فناکرد
اندیشهٔ خاک آب زد این آتش خس را
آزادی ما سخت پرافشان هوا بود
دل عقده شد وآبله پاگرد نفس را
تا رمزگرفتاری ما فاش نگردد
چون […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴
ای چشم تو مهمیز جنون وحشی رم را
ابروی تو معراج دگر پایهٔ خم را
گیسوی تو دامیست که تحریر خیالش
از نال به زنجیرکشیدهست قلم را
با این قد و عارض به چمنگر بخرامی
گل، تاج به خاک افکند و سروعلم را
اسرار دهانت به تأمل نتوان یافت
از فکر،کسی پی نبرد راه عدم را
[…]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶
گریک نفس آیینهکنی نقش قدم را
بر خاک نشانی هوس ساغر جم را
معنی نظران سبق هستی موهوم
بیرون شق خامه ندیدند رقم را
بیهوده در اندیشهٔ هستی نگدازی
تاگل نکنی راه صفا خیز عدم را
آشفتگی آیینهٔ تجرید جنون کن
پرچمگل شهرت اثریهاست علم را
بر نقد بزرگان جهان چشم ندوزی
کاین طایفه درکیسه شمردند درم را
آن راکه نفس مایهٔ جمعیت روزیست
چون مار […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲
حیف استکشد سعی دگر بادهکشان را
یاران به خط جام ببندید میان را
ما صافدلان سرشکن طبع درشتیم
بر سنگ ترحم نبود شیشهگران را
حسرت همه دم صید خم قامت پیریست
گل در بر خمیازه بود شاخکمان را
غفلت ز سرم باز نگردید چوگوهر
با دیده گره ساختهام خواب گران را
عالم همه یار است تو محجوب خیالی
بند از مژه بردار یقین سازگمان […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵
هرچند گرانی بود اسباب جهان را
تحریک زبان نیشتر است این رگ جان را
بیتاب جنون در غم اسباب نباشد
چون نی به خمیدن نکشد نالهکشان را
بیداری من شمع صفت لاف زبانیست
دل زاد ره شوق بود ریگ روان را
آفاق فسون انجمن شور خموشیست
دارم ز خموشی بهکمین خوابگران را
ایمن نتوان بود ز همواری ظالم
حیرت لگن شمع زبان ساز دهان […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵
کو ذوق نگاهیکه به هنگام تماشا
چون دیدهگریبان درم از نام تماشا
چشمم به تمنای توگرداند نگاهی
گلکرد به صد رنگ خط جام تماشا
شد عمروبه راه طلبت چشم نبستم
قاصد مژهام سوخت به پیغام تماشا
هشدارکه این منظر نیرنگ ندارد
غیر از مژه برداشتنت بام تماشا
تا آینهات زنگ تغافل نزداید
هرگز به چراغی نرسد شام تماشا
چون شمع حضوری نشد آیینهٔ هوشت
ناپخته عبث […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲
ما رشتهٔ سازیم مپرس از ادب ما
صد نغمه سرودیم ونشد بازلب ما
چون مردمک، آیینهٔ جمعیت نوریم
در دایرهٔ صبح نشستهست شب ما
بیتابی دل آتش سودایکه دارد
تبخال به خورشید رساندهست تب ما
هستی چوعدم زین من و ما هیچ ندارد
بینشئه بلند است دم؟غ طرب ما
ابرام تک و تاز غباریم درین دشت
جانیکه نداریم چه؟د به لب ما
چون ذره پراکندگی […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰
هرجا روی ای ناله سلامی ببر ازما
یادش دل ما برد به جای دگر از ما
امید حریف نفس سست عنان نیست
ما را برسانید به او پیشتر از ما
دل را فلک آخر بهگدازی نپسندید
هیهات چه برسنگ زد این شیشهگراز ما
تاکی هوس آوارهٔ پرواز توان زیست
یاربکه جداکرد سر زیر پر از ما؟
آیینه به بر غافل از آن جلوه […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱
چون صبح مجو طاقت آزارکس از ما
کم نیستکه ما را به درآرد نفس ازما
ما قافلهٔ بینفس موج سرابیم
چندین عدم آنسوست صدای جرس ازما
مردیم به ضبط نفس ولب نگشودیم
تا بوی تظلم نبرد دادرس از ما
عمریست دراین انجمن ازضعف دوتاییم
خلخال رسانید به پای مگس از ما
همت نزندگل به سر ناز فضولی
رنگ آینه بشکست به روی هوس ازما
پر […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲
دل میرود و نیست کسی دادرس ما
از قافله دور است خروش جرس ما
هم مشرب اوضاع گرفتاری صبحیم
پرواز به منظر نرسد از قفس ما
بر هیچکس افسانهٔ امید نخواندیم
عمریست همان بیکسی ماستکس ما
ما هیچکسان ناز چه اقبال فروشیم
تقدیر عرقکرد به حشر مگس ما
خاریم ولی در هوس آباد تعین
بر دیدهٔ دریا مژه چیدهست خس ما
ما و سخن ازکینهفروزی، […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲
آیینهٔ چندین تب وتاب است دل ماچون داغ جنون شعله نقاب است دل ما
عمریستکه چون آینه در بزم خیالت حیرت نگه یک مژه خواب است دل ما
ماییم و همین موج فریب نفسی چند سرچشمهٔ مگویید سراب است دل ما
پیمانهٔ ما پر شود آندمکه ببالیم در بزم تو هم ظرف حباب است دل […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳
هم آبله هم چشم پر آب است دل ما
پیمانهٔ صد رنگ شراب است دل ما
غافل نتوان بود ازین منتخب راز
هشدارکه یک نقطهکتاب است دل ما
باغیکه بهارش همه سنگ است دل اوست
دشتیکه غبارش همه آب است دل ما
ما خاک ز جا بردهٔ سیلاب جنونیم
سرمایهٔ صدخانه خراب است دل ما
پیراهن ما کسوت عریانی دریاست
یک پرده تنکتر ز […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴
از نام اگر نگذری از ننگ برون آ
ای نکهتگل اندکی از رنگ برون آ
عالم همه از بال پری آینه دارد
گو شیشه نمودارشو و سنگ برون آ
زین عرصة اضداد مکش ننگ فسردن
گیرمهمهتنصلح شوی جنگ برونآ
تا شهرت واماندگیات هرزه نباشد
یکآبلهوار از قدم لنگ برون آ
آب رخ گلزار وفا وقفگدازیست÷
[…]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶
گر لعل خموشتکند آهنگ نواها
دشنام، دعاها و بروهاست، بیاها
خوبان به ته پیرهن از جامه برونند
در غنچه ندارندگل این تنگ قباها
رحمت ز معاصی به تغافل نشکیبد
ز آنسوستگناههاگرازین سوست الاها
فریادکه ما بیخبرانگرسنه مردیم
با هر نفس ازخوانکرم بود صلاها
گه مایل دنیایم وگه طالب عقبا
انداخت خیالت زکجایم به کجاها
از غنچه ورقهایگلم در نظر آمد
دلسوختبه جمعیتازخویش جداها
هرجاست سری خالی ازآشوب […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱
شرم از خط پیشانی ما ریخته شقها
زین جاده نرفتهست برون نقب عرقها
درسهمه درسکتهٔ تدبیرمساوی ست
در موجگوهر نیست پس و پیش سبقها
زین خوان تهی مغتنم حرص شمارید
لیسیدن اگر رو دهد از پشت طبقها
بیماحصل مشق دبستان وجودیم
باید به خیالات سیهکرد ورقها
فریادکه بستند براین هستی باطل
یکگردن و صد رنگ ادکردن حقها
تیغتچهفسونداشتکهچونبیضهٔ طاووس
گل میکند از خاک شهید تو شفقها
بیدلز […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱
ای آینهٔ حسن تمنای تو جانها
اوراقگلستان ثنای تو زبانها
بیزمزمهٔ حمد تو قانون سخن را
افسرده چو خون رگ تار است بیانها
از حسرت گلزار تماشای تو آبست
چون شبنمگل آینه در آینهدانها
بیتاب وصال است دل اما چه توانکرد
جسم است به راهتگره رشتهٔ جانها
آنجاکه بود جلوهگه حسنکمالت
چون آینه محو است یقینها […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲
ای داغکمال تو عیانها و نهانها
معنی به نفس محو و عبارت به زبانها
خلقی به هوای طلبگوهر وصلت
بگسسته چو تار نفس موج، عنانها
بس دیدهکهشد خاک و نشد محرم دیدار
آیینهٔ ما نیز غباریست از آنها
تا دم زند از خرمیگلشن صنعت
حسن از خط نو خیز برآورده زبانها
دریاد تو هویی زد و […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳
ایگرد تکاپوی سراغ نو نشانها
واماندة اندیشهٔ راه توگمانها
حیرت نگه شوخی حسن تو نظرها
خامش نفس عرض ثنای تو زبانها
اشکیست ز چشم تر مجنون تو جیحون
لختی ز دل عاشق شیدای توکانها
درکنه تو آگاهی و غفلت همه معذور
دریا ز میان غافل و ساحل زکرانها
عمریستکه نه چرخ به رنگگل تصویر
واکرده به خمیازة […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰
تا چند به هر عیب و هنر طعنهزنیها
سلاخ نهای، شرمی ازبن پوستکنیها
چونسبحه درفنمعبدعبرت چهجنون است
ذکر حق و برهم زدن و سرشکنیها
چندانکه دمدنخل، سرریشه بهخاک است
ذلت نبرد جاه ز تخمیر دنیها
ما را به تماشای جهان دگر افکند
پرواز بلندی به قفس پرفکنیها
الفت قفس زندگی پا به هواییم
باید چو نفس ساخت به غربت وطنیها
صیت نگهت یاد خم زلف […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷
آیینهٔ دل داغ جلا ماند و نفس سوخت
فریاد که روشن نشد این آتش و خس سوخت
واداشت ز آزادیام الفتکدهٔ جسم
پرواز من از گرمی آغوش قفس سوخت
آهنگ رحیل از دو جهان دود برآورد
این قافله را شعلهٔ آواز جرس سوخت
سرمایه در اندیشهٔ اسباب تلف شد
آه از نفسی چند که در شغل هوس سوخت
از پستی همت نرسیدیم به […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶
بیتابی عشق این همه نیرنگ هوس ریخت
عنقا پری افشاندکه توفان مگس ریخت
مستغنیگشت چمن و سیر بهاریم
بیبال و پریها چقدرگل به قفس ریخت
از تاب و تب حسرت دیدار مپرسید
دردیده چوشمعم نگهیپر زد و خس ریخت
ازیک دو نفس صبح هم ایجاد شفقکرد
هستی دم تیغیستکه خون همهکس ریخت.
روشنگر جمعیت دل جهد خموشیست
نتوان چو حباب آینه بیضبط نفس ریخت
دنباله […]
