گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۴۳

 

چون چنگ هر رگ من، دارد سری به ناله

دارد نشان داغی، هر عضو من چو لاله

با تیره روزگاران ماتم چه کار سازد؟

سرمه چه رنگ دارد بر دیده غزاله؟

جز خون دل نصیبی از خوان قسمتم نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷۲

 

گر بگذری ز هستی آرام جان بیابی

گر خط کشی به عالم خط امان بیابی

آن گوهری که جویی در جیب آسمان ها

گر پاکشی به دامن در خود روان بیابی

تا همچو پیر کنعان چشم از جهان نپوشی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷۳

 

تا کی ز دود غلیان دل را تباه سازی؟

این خانه خدا را تا کی سیاه سازی؟

تا کی برای دودی آتش پرست باشی؟

تا چند همچو حیوان با این گیاه سازی؟

تا چند شمع ماتم در بزم دل فروزی؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷۴

 

افتاده کار ما را با یار شوخ و شنگی

در جنگ دیر صلحی در صلح زود جنگی

عقل مرا سبک کرد درد مرا گران ساخت

چشم تمام خوابی رخسار نیمرنگی

ما را به یک نوازش بستان ز دست عالم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷۵

 

اکسیر شادمانی است خاک دیار طفلی

بازیچه ای است عشرت از رهگذار طفلی

شیرافکنان غم را در چشم خاک ریزد

بر هر طرف که تازد دامن سوار طفلی

در عالم مکافات هرباده را خماری است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷۶

 

از بس که خوش عنان است سیلاب زندگانی

خار و خسی است پیشش اسباب زندگانی

از سرگذشتگان را در عالم شهادت

تیغ خم تو باشد محراب زندگانی

چون آب زندگانی در ظلمت است پنهان؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷۷

 

آن را که نیست قسمت از روزی خدایی

دایم گرسنه چشم است چون کاسه گدایی

از لاغری نکاهد، از فربهی نبالد

آن را که همچو خورشید ذاتی است روشنایی

نفس خسیس دایم کار خسیس جوید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳۸

 

در چشم پاکبازان آن دلنواز پیداست

آیینه صاف چون شد آیینه ساز پیداست

غیر از خدا که هرگز در فکر او نبودی

هر چیز از تو گم شد وقت نماز پیداست

(هر چند جلوه او بیرون ازین جهان است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۸۵

 

در گرد خط نهان شد روی عرق فشانش

خط غبار گردید دیوار گلستانش

کوتاه بود دستم تا داشت اختیاری

قالب چو کرد خالی شد بهله میانش

آن شوخ پاکدامن تا لب ز باده تر ساخت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۷۹

 

(سر تسلیم خرد بر خط جام است اینجا

آفتاب نقش بر لب بام است اینجا)

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۶۷

 

خال است این که بر لب او چشم دوخته است؟

یا شبنمی در آتش یاقوت سوخته است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۵۳

 

رنگ شراب دارد یاقوت درفشانت

بوی امیدواری می آید از دهانت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۴۱

 

در صیدگاه دنیا هر کس که هوش دارد

جز عبرت آنچه باشد صید حرم شمارد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۴۲

 

تا خط دمید با من دلدار هم سخن شد

خط غبار جانان خاک مراد من شد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۴

 

گر می نمی ستانی ای زاهد ریایی

بستان ز چشم ساقی پیمانه خدایی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۶۲

 

بر سینه نعل و داغم بس لاله و گل من

تا کی نگه چرانم در باغ و راغ مردم؟

صائب تبریزی
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode