گنجور

 
صائب تبریزی

اکسیر شادمانی است خاک دیار طفلی

بازیچه ای است عشرت از رهگذار طفلی

شیرافکنان غم را در چشم خاک ریزد

بر هر طرف که تازد دامن سوار طفلی

در عالم مکافات هرباده را خماری است

تلخی زندگانی باشد خمار طفلی

در برگریز پیری شد رخنه های آفت

هر خنده ای که کردیم در نوبهار طفلی

خطی کشید بر خاک گردون کینه پرور

هر جلوه ای که کردیم در روزگار طفلی

شد از فشار گردون موی سفید و سرزد

شیری که خورده بودیم در روزگار طفلی

هر چند گرد پیری بر رخ نشست ما را

مشغول خاکبازی است دل بر قرار طفلی

شد عمر و خارخارش در دل هنوز باقی است

هر چند بوده ده روز صائب بهار طفلی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بیدل دهلوی

ای هوش‌! سخت داغیست‌، یاد بهار طفلی

تا مرگ بایدت بود شمع مزار طفلی

قد دو تا درین بزم آغوش ناامیدیست

خمیازه کرد ما را آخر خمار طفلی

ای عافیت تمنا مگذر ز خاکساری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه