گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

زلفت که رفت رونق مشک سیاه ازو

مشکین شود نفس چو برآریم آه ازو

دارد دل از عنایت تو چشم یک نگاه

چندین مدار چشم عنایت نگاه ازو

این مهر نیست ماه رخت کرد جلوه ای

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

شد وقت گل به باده مرا طیلسان گرو

با زاهدان به توبه چه دارم زبان گرو

ماه زمین تویی چه عجب گر به نزد حسن

ماه زمین برد ز مه آسمان گرو

بوسی به نسیه ام بده از لب که می نهم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

ای ترک نازنین بشکن گوشه کلاه

آشوب جان شاه شو و فتنه سپاه

دریوزه جمال کنان از تو روز و شب

گردند گرد خانه تو آفتاب و ماه

تیغت کشیده صد الف و زخم تیر تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

گل زد به باغ صبحدم اورنگ خسروی

برداشت بلبل از چمن آهنگ پهلوی

یعنی بساط سبزه شد از لطف باد نو

عهد نشاط را تو هم از باده ده نوی

با ما نمی زند دم لطف آن که تعبیه ست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

ای شهره در زمانه به شیرین شمایلی

تعویذ بند حسن تو چرخ حمایلی

حاجت به قبله دگرم نیست در نماز

هرجا که می روم تو مرا در مقابلی

با استقامتی که قدت راست متصل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۸ - قصیدة اخری

 

وه این چه بارگیست که بهر تجملش

زیبد ز زرکش اطلس چرخ فلک جلش

شکلیست بس بدیع که نتوان نگاشتن

بر صفحه ضمیر به کلک تخیلش

پوینده استری که چو صرصر به پای سعی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

دی گفت عارفی که مضیق خم سپهر

از محنت عوام عجب تنگ خانه ایست

گفتم ز تنگ خانه یکی نقطه محو کن

کز منت لیام عجب ننگ خانه ایست

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۲۵

 

جامی نفاق پیشه کن و ترک صدق گیر

تا از خلاف خلق رهی وز نزاعشان

ور میل تو به مرکز صدق است و راستی

یکسو نشین ز دایره اجتماعشان

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۳۷

 

جامی به مقتضای زمان چون برآمدند

صدیقیان دهر به رنگ سلولیان

مگشا زبان به فضل که رمحیست زهرناک

در طعن اهل فضل زبان فضولیان

بستند اهل دین پی آزار اهل دل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۲

 

ابروی تو به صورت ظاهر چو بنگرم

ماه بلند مرتبه را یاد ناورم

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۳

 

آن است دوستدار که هر چند دشمنی

بیند ز دوست بیش، شود دوستدارتر

بر سر هزار سنگ ستم گر خورد ازو

گردد بنای عشقش ازان استوارتر

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۳

 

هر کس که از هجوم محبت مریض شد

داند طبیب خویش لقای حبیب را

چون بر سرش طبیب بهشتی نهد قدم

بخشد شفا ز علت هستی طبیب را

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲۵

 

جمع است خیرها همه در خانه و نیست

آن خانه را کلید بغیر از فروتنی

شرها بدین قیاس به یک خانه است جمع

وان را کلید نیست بجز مایی و منی

هان احتیاط کن که نلغزی ز راه خیر

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۳

 

علمی که ناگزیر تو باشد بدان گرای

وان را کز آن گزیر بود جستجو مکن

وان دم که حاصل تو شود علم ناگزیر

غیر از عمل به موجب آن آرزو مکن

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۵

 

خامش نشین که جمع نشستن به خامشی

بهتر ز گفتنی که پریشانی آورد

از سر سر به مهر پشیمان نشد کسی

بس فاش گشته سر که پشیمانی آورد

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۵

 

هر سر سر به مهر که در خاطر افتدت

سرعت مکن به لوح بیانش نگاشتن

ترسم شود غرامت اظهار آن تو را

مشکل تر از ندامت پوشیده داشتن

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱۳

 

خواهی که شاه عدل کند عدل پیشه باش

در کار خود که معرکه گیر و دار توست

شاه آینه ست و هرچه همی بینی اندر او

پرتو فکنده قاعده کار و بار توست

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۳

 

هر نکته کاید از لب داننده گوهریست

خوش آن که ساخت گنج گهر درج سینه را

دانا دل از جواهر حکمت خزینه ایست

از خویشتن مدار جدا این خزینه را

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۱۶

 

عفو گناه فضل بود انتقام عدل

زان تا به این ز چرخ برین تا زمین ره است

کی فضل را گذارد و آرد به عدل روی

دانا که از تفاوت این هر دو آگه است

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۹

 

چون ذل فاقه زور کند بر سخنوری

گر مدح پادشاه سخاور کند سزاست

ممدوح چون کریم بود مزد شعر او

هر بیت را خزینه گوهر کند رواست

جامی
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
sunny dark_mode