گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » قصاید » شمارهٔ ۲ - فی نعت الرسول صلی الله علیه و آله

 

صل علی محمدٍ دُرّة تاج الاصطفا

صاحب جیش الاهتدا ناظم عقد الاتّقا

بلبلِ بوستانِ شرع، اخترِ آسمانِ دین

کوکبِ دُرّیِ زمین، درّیِ کوکبِ سما

تاج‌دهِ پیمبران، باج‌ستانِ قیصران

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

وقت صبوح شد بیار آن خور مه نقاب را

از قدح دو آتشی خیز و روان کن آب را

ماه قنینه آسمان چون بفروزد از افق

در خوی خجلت افکند چشمه ی آفتاب را

وقت سحر که بلبله قهقهه برچمن زند

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

ای میان تو چو یک موی و دهان یکسر موی

نتوان دیدن از آن موی میان یک سر موی

بی میان و دهن تنگ تو از پیکر و دل

زین ندارم بجز از موئی وزان یک سر موی

ناوک چشم تو گر موی شکافد شاید

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

روی تو گر بدیدمی جان بتو برفشاندمی

صبرم اگر مدد شدی دل ز تو واستاندمی

چون تو در آمدی اگر غرقه ی خون نبود می

بس که گهر بدیدگان در قدمت فشاندمی

کاج نراندی ای صنم توسن سرکش از برم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

بلبل خوش سرای شد مطرب مجلس چمن

مطربه ی سرای شد بلبل باغ انجمن

خادم عیشخانه کوتاه بکشد چراغ را

زانک زبانه می زند شمع زمرّدین لگن

ساقی دلنواز گو داد صبوحیان بده

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

ای چراغ دیده ی جان روی تو

حلقه ی سودای دل گیسوی تو

صد شکن بر زنگبار انداخته

سنبل زنگی وش هندوی تو

مهره با هاروت بابل باخته

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

ای شب قدر بیدلان طره ی دلربای تو

مطلع صبح صادقان طلعت دلگشای تو

جان من شکسته بین وین دل ریش آتشین

ساخته با جفای تو سوخته در وفای تو

خاک در سرای تو آب زنم بدیدگان

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

ایکه چو موی شد تنم در هوس میان تو

هیچ نمی رود برون از دل من دهان تو

از چمن تو هر کسی گل بکنار می برند

لیک بما نمی رسد نکهت بوستان تو

گر زکمان ابرویت عقل سپر بیفکند

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
sunny dark_mode