گنجور

 
خواجوی کرمانی

روی تو گر بدیدمی جان بتو برفشاندمی

صبرم اگر مدد شدی دل ز تو واستاندمی

چون تو در آمدی اگر غرقه ی خون نبود می

بس که گهر بدیدگان در قدمت فشاندمی

کاج نراندی ای صنم توسن سرکش از برم

تا ز دو دیده در پیت خون جگر نراندمی

پای دل رمیده گر باز بدستم آمدی

ترک تو کردمی و خویش از همه وارهاندمی

نوک قلم بسوختی از دل سوزناک من

گرنه ز دیده دمبدم آب برو چکاندمی

ضعف رها نمی کند ورنه ز آه صبحدم

شعله فروز چرخ را مشعله وانشاندمی

خواجو اگر چو دود دل دست در آه من زدی

گر بزمین فروشدی بر فلکش رساندمی