گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۸

 

خداوندی که تاج دین و دنیاست

به‌دولت دین و دنیا را بیاراست

از آن تاجی است در دنیا و در دین

که انعل‌ا مرکب او تاج جوزاست

دلیل دولتش چون روز روشن

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۶

 

بقای شهریار تاجور باد

پناهش کردگار دادگر باد

دلیلش دولت و بخت جوان باد

ندیمش نصرت و فتح و ظفر باد

ز رزم شاه در مشرق نشان باد

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰۶

 

بتی کاو نسبت از نوشاد دارد

دلم هر ساعت از نو، شاد دارد

به روی خویش کوی و برزن من

چو لعبت‌ خانهٔ نوشاد دارد

به صورت هست نیکوتر ز ‌شیرین

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶

 

قمر شد با سر زلفش مقامر

دل من برده شد کاری است نادر

دلم باید جهاز اندر میانه

چو زلفش با قمر باشد مقامر

مجاهز بود و حاصل خود نیامد

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۰

 

چه‌ گویی اندرین چرخ مُدور

کزو تابد همی مهر منوّر

وز او هر شب دُر فشانند تا روز

هزاران جِرم نوران مدور

چه گویی اندر این اجناس مردم

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۴۲

 

الا ای گردش گردون دوّار

ندانی جز بدی کردن دگر کار

نگردی رام با کس در زمانه

نبندی دل به مهر هیچ دیّار

گروهی را نمایی شادمانی

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۶

 

معزِّ ِ دین ِ یزدان است سلطان

عزیز از نام او شد دین یزدان

شهنشاهی مبارک چون سکندر

جهانداری همایون چون سلیمان

نگه کن دولت و فرمان او را

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۲

 

سزد گر بشنود توحید یزدان

هر ان مؤمن که او باشد سخندان

که چون باشد سخنور مرد مؤمن

دلش بگشاد از توحید یزدان

خداوندی که بی ‌آلت بیفروخت

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۸۱

 

به دارالملک باز آمد تن آسان

خداوندِ بزرگانِ خراسان

بهای ملت حق فخر امّت

قوام ملک صدر دین یزدان

سپهر جاه و خورشید محامِد

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۵

 

جهان را یادگارست از سلاطین

شه ایران و توران ناصرالدین

ملک سنجر ولی‌عهد ملک شاه

خداوند ملوک مشرق و چین

فروزان آفتابی عالم افروز

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۶۴

 

رسد هر ساعت از دولت نشانی

پیام آید زگردون هر زمانی

که چون سلطان معزالدین ملکشاه

نباشد در جهان صاحب قِرانی

امیری شهرگیری شهر بندی

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

دلم را یاری از یاری ندیدم

غمم را هیچ غمخواری ندیدم

به قاف عشق بر سیمرغ شادی

اگر دیدی تو من باری ندیدم

امید راحتی اندر که بندم

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۰

 

بیاید نام او در مَخلَص شعر

چنان کاندر نماز الله اکبر

نه دنیا بهر ما نفع است و ضَرّست

وزو ما را نه نفعستی و نه ‌ضرّ

بدین معنی خرد نپسندد از ما

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۴

 

همای کلک تو مرغی است لاغر

که از منقار او شد ملک فربی

هر آنکس کو تو را بیند بپرسد

که این خورشید تابنده است یا نی

امیر معزی
 
 
sunny dark_mode