گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱

 

وجود حقیقت نشانی ندارد

رموز طریقت بیانی ندارد

به صحرای معنی گذر، تا ببینی

بهاری که بیم خزانی ندارد

جمال حقیقت کسی دیده باشد

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹

 

رخ تو به جز جور و خواری نداند

دل من به جز بردباری نداند

ز بی یارمندی بنالند مردم

من از یارمندی، که یاری نداند

ز روزم چه پرسی؟ که چشم ترمن

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱

 

ز دور ار ترا ناتوانی ببیند

تنی مرده باشد، که جانی ببیند

کجا گنجد اندر زمین؟ عاشقی کو

رخت را به شادی زمانی ببیند

کسی را رسد لاف گردن کشیدن

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۴

 

مرا گر ز وصل تو رنگی برآید

رها کن، که نامم به ننگی برآید

عجب دان که از کارگاه ملاحت

جهان را به ینگ تو ینگی برآید

بسی قرن باید که از باغ خوبی

[...]

۱۱ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱

 

دگر رخت ازین خانه بر در نهادم

دگر خاک آن کوچه بر سر نهادم

دگر پای صبر از زمین برگرفتم

دگر دست غارت به دل در نهادم

دگر عهد با نیستی تازه کردم

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۰

 

پر از دل مپرس، ای پری، من چه دانم؟

ز مردم تو دل می‌بری، من چه دانم؟

چه گویی: بدان تا کجا شد دل تو؟

ز من چون تو داناتری، من چه دانم؟

مرا چند پرسی که: لاغر چرایی؟

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۳

 

چمن پر گهر شد ز باران ژاله

زمین پر کواکب ز یاقوت لاله

ز شبنم فرو هشت نسرین حمایل

ز سنبل بر افگند سوسن کلاله

به جای می‌لعل پر کرده گلها

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۵

 

میی کو ترا میرهاند ز مستی

حلالت از آن می خرابی و مستی

بت تست نفس تو در کعبهٔ تن

خلیل خدایی، گر این بت شکستی

عروس جهان را وفایی نباشد

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۸

 

ز تورانیان تنگ چشمی سواری

در ایران به زلف سیه کرد کاری

که کافر نکردست بر دین پرستی

که دشمن نکردست با دوستداری

دهانش خموشی، لبش باده نوشی

[...]

۱۱ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۲

 

زمستان ز مستان نبیند زبونی

و گر خود بلا بارد از ابر خونی

زمستان بهاریست آنجا که باشد

شراب ارغوانی، سماع ارغنونی

ز شر زمستان شرابت رهاند

[...]

۱۱ بیت
اوحدی