مرا گر ز وصل تو رنگی برآید
رها کن، که نامم به ننگی برآید
عجب دان که از کارگاه ملاحت
جهان را بینگ توینگی برآید
بسی قرن باید که از باغ خوبی
نهالی چنین شوخ شنگی برآید
چنان شکری، کز دهان تو خیزد
مپندار کز هیچ تنگی برآید
از آن زلف مشکین اگر دام سازی
ز هر حلقهای پالهنگی برآید
به امید صلح و کنار تو خواهم
که هر شب مرا با تو جنگی برآید
ز چنگت غمت هر دمی نالهٔ من
به زاری چو آواز چنگی برآید
کمان جفا میکشی سخت و ترسم
گریزان شوی چون خدنگی برآید
بدو نام قربان من کرده باشی
گر از کیش جورت ترنگی برآید
سراسیمه، گفتی: ندانم چرایی؟
بدانی، چو پایت به سنگی برآید
صبوری کند اوحدی، کین تمنا
از آن نیست کو بیدرنگی برآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.