گنجور

 
اوحدی

میی کو ترا میرهاند ز مستی

حلالت از آن می خرابی و مستی

بت تست نفس تو در کعبهٔ تن

خلیل خدایی، گر این بت شکستی

عروس جهان را وفایی نباشد

به آخر بدانی که: دل در که بستی؟

نبینی به خود غیر ازین صوت و صورت

چه گویم؟ زهی! غافل از خود که هستی

تو آنروز گفتم: به منزل نیایی

که همراه میرفت و خوش می‌نشستی

در این باغ کش میوه زهرست یکسر

چه تریاک بهتر ز کوتاه دستی؟

چو باد ار طلب میکنی سرفرازی

منه دل برین خاک و بگذر، که رستی

خدای تو آن چیز مخصوص باشد

خدا را گر از بهر چیزیی پرستی

بلندی که میجویی آنروز یابی

که چون اوحدی رخ بپیچی ز پستی