گنجور

 
اوحدی

پر از دل مپرس، ای پری، من چه دانم؟

ز مردم تو دل می‌بری، من چه دانم؟

چه گویی: بدان تا کجا شد دل تو؟

ز من چون تو داناتری، من چه دانم؟

مرا چند پرسی که: لاغر چرایی؟

تو این بنده می‌پروری، من چه دانم؟

ز من صبر جستی و عقل و سکونت

پریشانم، این داوری من چه دانم؟

نمودی که: چون فاش گردید رازت؟

تو این پرده‌ها میدری، من چه دانم؟

مپرس اینکه: دیوانه چون شد دل تو؟

به دست تو بود، ای پری، من چه دانم؟

مگو: کاوحدی چون خریدار من شد؟

تویی ماه و او مشتری، من چه دانم؟