گنجور

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۶۱ - ندبه حکیم پنجم

 

به دانای پنجم چو نوبت فتاد

زبان با سکندر بدینسان گشاد

که ای برده رنج سرای سپنج

بسی جمع کرده به هم مال و گنج

دریغا که بیهوده شد رنج تو

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۶۲ - ندبه حکیم ششم

 

حکیم ششم چون سخن ساز کرد

سخن را بدین لهجه آغاز کرد

که میراند این شه بسی زنده را

که مالک شود ملک پاینده را

فرو شد سر او درین سرگذشت

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۶۳ - ندبه حکیم هفتم

 

به هفتم چو آمد سخن لب گشود

که آرام بخش جهان شاه بود

ز آرام نتوان دگر کام یافت

کز آرام بخشی شه آرام یافت

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۶۴ - ندبه حکیم هشتم

 

ز هشتم جز این نکته سر بر نزد

که کس کوس ملک سکندر نزد

سفرها که او کرد گرد جهان

نکرده کس از خیل شاهنشهان

ولیکن به هر سو سفر ساز کرد

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۶۵ - ندبه حکیم نهم

 

نهم گفت هر کس که از مرگ شاه

به شادی قدح زد درین بزمگاه

به زودی نهد گام بر گام او

به تلخی کشد جرعه جام او

بدانسان که برداشت شه زود گام

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۶۶ - ندبه حکیم دهم

 

دهم گفت هر مخزن سیم و زر

که اسکندر آورد با یکدگر

چو در زندگی رنج بر وی گماشت

پس از مرگ کی خواهدش سود داشت

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۶۷ - داستان بردن تابوت اسکندر به اسکندریه و تعزیت گفتن حکیمان مادرش را

 

چو آمد به سر نوبت قال و قیل

فرو کوفت طبال طبل رحیل

نقیبان نهادند مهد زرش

به پشت هیونان که پیکرش

هیونان هامون بر کوه فر

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۶۸ - تعزیت گفتن حکیم اول

 

حکیم نخستین چو شد پرده ساز

بدینسان برون داد از پرده راز

که ای مطلع نور اسکندری

بلندش ز تو پایه سروری

اگر ریخت گل باغ پاینده باد

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۶۹ - تعزیت گفتن حکیم دوم

 

چو خامش شد آن پیر یزدان شناس

نهاد آن دگر یک سخن را اساس

که ای بانوی این مسدس سرای

نیارد چو تو بانویی کس به جای

سکندر گرت تافت دامن ز کف

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۷۰ - تعزیت گفتن حکیم سوم

 

حکیم دوم چون لب از نطق بست

سیم این شکر طوطی آسا شکست

که ای عرش بلقیس فرش درت

مه و مهر ازان خشت سیم و زرت

سکندر اگر عمر بر باد داد

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۷۱ - تعزیت گفتن حکیم چهارم

 

ازین گفت و گو چون سیم لب بدوخت

چهارم چراغ نصیحت فروخت

نخست از دعا کرد آغاز پند

که ای با خرد پند بخرد پسند

چو ایزد به دل تخم صبرت نهاد

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۷۲ - تعزیت گفتن حکیم پنجم

 

حکیم چهارم چو گفت آنچه گفت

ز باغ دل پنجم این گل شگفت

که ای گلبن باغ شاهنشهی

که مانده ست دامانت از گل تهی

اگر کرد گل سست پیوندیی

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۷۳ - عذر خواستن مادر اسکندر حکیمان را

 

چو آن در پس ستر عصمت مقیم

شنید آنچه بشنید از هر حکیم

بر ایشان در معذرت باز کرد

به پرده درون این نوا ساز کرد

که ای رازدانان دانش پژوه

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۷۴ - تعزیت نامه ارسطو به مادر اسکندر

 

پی راحت جان آگاه خویش

مهیا کند توشه راه خویش

فن خویش نیکی کن ای نیک زن

که به گر بود نیک زن نیک فن

همه کارها را به یزدان گذار

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۷۵ - جواب نوشتن مادر اسکندر نامه ارسطو را

 

چو سرچشمه فیض اسکندری

کزو بود همچون صدف گوهری

در آن کاغذی کز ارسطو رسید

بسی داروی صبر پیچیده دید

ز داروی او دفع تیمار کرد

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۷۶ - در بی وفایی این رباط دو در و بساط آی و گذر که آینده در وی به محنت زید و رونده از وی به حسرت رود

 

رباطیست گیتی دو در ساخته

پی رهروان رهگذر ساخته

یکی می رسد وان دگر می رود

ولیکن به خون جگر می رود

ازین رفتن و آمدن چاره نیست

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۷۷ - حکایت عمر گذرانیدن دیوانه بلخی از گریه بسیار به شوری و تلخی

 

سراسیمه ای خانه در بلخ داشت

که بر مردگان گریه تلخ داشت

در آن شهر بی گریه کم زیستی

به خون بهر هر مرده بگریستی

به هر حلقه غم که پرداختی

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۷۸ - به ختم پنجمین انگشت از پنجه ا ین کتب پنجگانه که دست قوی بازوان را تاب می دهد به خاتم خاتمه

 

بیا جامی ای عمرها برده رنج

ز خاطر برون داده این پنج گنج

شد این پنجت آن پنجه زور یاب

کزو دست دریا کفان دیده تاب

عجب اژدهاییست کلک دو سر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

گر آن بی وفا عهد یاری شکست

خدا یار او باد هر جا که هست

نه زین شهر بار سفر بست و رفت

که از کوی مهر و وفا رخت بست

میفشان سرشک از مژه دمبدم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

ازان درج گوهر تکلم خوش است

وز آن غنچه تر تبسم خوش است

چو مورم مکن پایمال جفا

که بر زیردستان ترحم خوش است

چه می جویی از من نشان رقیب

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode