گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را

که ازو بهم برآری همه وقت حلقه ها را

به دوصد ادب برآن در چو خطاست برگذشتن

حرکات نامناسب ز چه رو بود صبا را

نشود ز گرد فتنه سر کوی دوست خالی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

خبری ز هیچ قاصد زه دیار من نیامد

چه سیاه نامه بیکی که ز یار من نیامد

از ازل که رفت قسمت غم و شادی ای به هر کس

غم بار جز نصیبه دل زار من نیامد

همه روز بر رخ از گریه چه سود در غلطان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶

 

عرفات عشق بازان سر کوی بار باشد

بعلطواف کعبه زین در نروم که عار باشد

چو سری بر آستانش ز سر صفا نهادی

بصفا و مروه ای دل دگرت چه کار باشد

قدمی ز خود برون نه بریاض عشق کآنجا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۰

 

قدحی بیار ساقی که ز توبه شرمسارم

سر آن ندارم اکنون که به زهد سر درآرم

من از آن میی که خوردم ز ازل به یاد لعلت

به دو چشم نیم‌مستت که هنوز در خُمارم

نروم به طعن دشمن ز درت به هیچ پانی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۶

 

چه خوش است از تو بوس بخوشی نیاز کردن

زلب تو وعده دادن پس وعده ناز کردن

من دل سیه چو خالت نکنم شکیب از آن لب

ز شکر کجا تواند مگس احتراز کردن

بسؤال بوسه از ما چه کنی به خواب چشمان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۷

 

ز نشاط و عیش بادا لب تو همیشه خندان

شکرست آن نه لب‌ها گهرست آن نه دندان

به دهان تنگ فرما که ز حقه مرهمی ده

چو به خنده تازه کردی سر ریش دردمندان

به غبار گرد روی تو خطی نوشته دیدم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۲

 

که خبر برد به بار از من مبتلای غمگین

که لبش بریخت خونم به بهانه های رنگین

شب هجر دلفروزان چو سحر ندارد امشب

تو هم ای چراغ مجلس به امید صبح منشین

سر ما دگر نخواهد بوجود آستانت

[...]

کمال خجندی
 
 
sunny dark_mode