قدحی بیار ساقی که ز توبه شرمسارم
سر آن ندارم اکنون که به زهد سر درآرم
من از آن میی که خوردم ز ازل به یاد لعلت
به دو چشم نیممستت که هنوز در خُمارم
نروم به طعن دشمن ز درت به هیچ پانی
که سری نهادم اینجا که به تیغ بر ندارم
به نظاره گلستان جمال اور چو نرگس
همه چشم باشم آن دم که ز خاک سر بر آرم
ز می مغانه امشب کم و بیش هرچه باشد
بدهید ای حریفان بدهید انتظارم
قدحی بیار ساقی که رسم به دیر معنی
که ز خانقاه صورت نگشاد هیچ کارم
چه زیان اگرچه گشتم چو کمال رند و عاشق
که ز زهد و نیکنامی همه عمر بود عارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از خواجه حافظ شیرازی است که در آن شاعر از ساقی میخواهد تا جام می بیاورد، زیرا از توبه و زهد شرمسار و خسته است. او به یاد لعل محبوبش، در حالی که کمی مست است، احساس میکند و نمیخواهد به دشمنانش توجه کند. حافظ به جمال و زیبایی مینگرد و از دوستانش میخواهد که او را در نوشیدن می یاری کنند. او به این نکته اشاره میکند که اگرچه به زهد و نیکنامی رسیده، اما هیچیک از اینها برایش سودی نداشته و او همچنان عاشق و رند باقی مانده است.
هوش مصنوعی: ساقی، یک جام برایم بیاور؛ زیرا از توبه شرمندهام و اکنون که به زندگی زاهدانه روی آوردهام، دیگر اعتنایی به آن ندارم.
هوش مصنوعی: من از آن می که از روز ازل نوشیدهام، به یاد زیبایی تو، هنوز در حال مستی هستم و در چشمان نیمهبستم، نشانی از تو وجود دارد.
هوش مصنوعی: من به خاطر طعنههای دشمن از در تو خارج نمیشوم، چون سرم را در اینجا گذاشتهام و نمیخواهم با شمشیر برمیدارم.
هوش مصنوعی: به تماشا و دلباختگی زیباییهای طبیعت مشغولم، مانند نرگس که فقط چشمهایم را بر زیباییها متمرکز میکنم، زمانی که از خاک سر برمیآورم.
هوش مصنوعی: امشب هرچقدر که میخواهید از شراب مغانی به من بدهید، ای دوستان، منتظرم.
هوش مصنوعی: به من یک جام بیاور ای ساقی، چرا که نشان از میخانه دارد و از خانقاه هیچ کاری برای من انجام نشده است.
هوش مصنوعی: چه زیانی دارد اگر من مانند یک رند و عاشق شوم، در حالی که تمام عمرم به زهد و نیکنامی گذشته و اینها برایم عیب شده است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نظری فگن به حالم که ز دست رفت کارم
به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم
تو چو صاحب عطایی طلب منست از تو
چو تو غالبی بهر کس به تو خویش میسپارم
نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم
به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم
منم و هزار حسرت که در آرزوی رویت
همه عمر من برفت و بنرفت هیچ کارم
اگر به دستگیری بپذیری اینت منت
[...]
خبری اگر شنیدی ز جمال و حسن یارم
سر مست گفته باشد من از این خبر ندارم
شب و روز می بکوشم که برهنه را بپوشم
نه چنان دکان فروشم که دکان نو برآرم
علمی به دست مستی دو هزار مست با وی
[...]
به دکان میفروشان گروست هر چه دارم
همه خنبها تهی گشت و هنوز در خمارم
ز گریزپایی من چو خبر به خانه آمد
نتوان به خانه رفتن، که ز خواجه شرم دارم
ز جهانیان برآمد خبرم به میپرستی
[...]
من و عشق و مستی عشق به جز این هنر ندارم
بجز این هنر چه باشد که ز خود خبر ندارم
بود از سر وصالش دل و فتنه جمالش
من و کنجی و خیالش سر شور و شر ندارم
ز در تو کی کشم پا مگر آنکه سر ببازم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.