گنجور

 
کمال خجندی

خبری ز هیچ قاصد زه دیار من نیامد

چه سیاه نامه بیکی که ز یار من نیامد

از ازل که رفت قسمت غم و شادی ای به هر کس

غم بار جز نصیبه دل زار من نیامد

همه روز بر رخ از گریه چه سود در غلطان

که شب آن دری که غلط بکنار من نیامد

بشمار زلف گفتم ز لب تو بوسه گیرم

چکنم که عقد زلفت بشمار من نیامد

قلم مصور چین چو کشید نقشها بین

که جها کشید و نقشی به نگار من نیامد

به فرشتگان رحمت برم از غمت شکایت

که مرا حبیبه کشت و به مزار من نیامد

چه عجب کمال اگر جان بلب آرده از فراقت

چو لب تو مرهم جان فگار من نیامد

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

گل نو رسید و بویی ز بهار من نیامد

چه کنم نسیم گل را که ز یار من نیامد

دل من چرا چو غنچه نشود دریده صد جا؟

که صبا رسید و بویی ز نگار من نیامد

اگر، ای حریف، داری نظری به روی یاری

[...]

جامی

رخ خود به خون نگارم که نگار من نیامد

غم او چو کشت زارم به مزار من نیامد

به کنار جو ندیدم چو قدش به باغ سروی

که ز آب دیده جویی به کنار من نیامد

خط سبزه کامد از گل که ز پی رسیدم اینک

[...]

رفیق اصفهانی

چکنم که باز آمد شب و یار من نیامد

بگذشت روز و شمع شب تار من نیامد

مه من که بود شمع شب تار من ندانم

که پس ار وفات من چون به مزار من نیامد

ز کنار غیر گفتم به کنارم آید اما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه