گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

این چه سرو قد چه رفتارست

این چه شیرین به این چه گفتارست

این چه حال این چه عارض زیباست

این چه خط این چه حسن رخسارت

این چه موی است این چه زلف دراز

[...]

۷ بیت
کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

عشق در طینت دلها نمک است

شور عاشق رسما تا سمک است

پر پر از عشق به بال ملکی

که اولی اجنحه وصف ملک است

نقد قلب و سرة عالم را

[...]

۷ بیت
کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

مرد عشق تو به غم همدرد است

دردمند تو بلا پرورد است

هر که از درد و رنگی دارد

اشک او سرخ و رخ او زرد است

بیخیر میفتد آتش خواب است

[...]

۷ بیت
کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

من نخواهم ز کمند نو نجات

من نجی من کمد العشق فعات

آن خضر بین که چه بازی خوردوست

لب او دیده و خورد آب حیات

گر الف را حرکت نیست چراست

[...]

۷ بیت
کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

تا رخت روشنی دیده نشد

دیده را روشنی دیده نشد

در نپیچند بدو غم شب و روز

تا به رخ، زلف تو پیچیده نشد

در لبت زلف نپیچد چه عجب

[...]

۹ بیت
کمال خجندی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۶۶

 

دی عزیزی بعلاالدین گفت

که ازین نکته شدستم غمناک

کانگه حافظ نبود خاک خورد

همه اعضاش چو افتد به مغاک

بنده هم یاد بگیرد قرآن

[...]

۴ بیت
کمال خجندی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۹۸

 

شیر مردانه بگفتم پندیت

روبهی باشی اگر بپذیری

برکس آن به که نگیری آهو

که سگی باشی ار آهو بگیری

۲ بیت
کمال خجندی
 

کمال خجندی » معمیات » شمارهٔ ۵ - مهدی

 

آنکه در حسن مه چهارده بود

دی شنیدم که بپیوست بسی

۱ بیت
کمال خجندی
 

کمال خجندی » معمیات » شمارهٔ ۹

 

با من آن ترک کمان‌ابرو گفت

پیش چشمش به زبان ترکی

که ترا کشته‌ام آن زنده ببین

در میان دو کمان ترکی

۲ بیت
کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۴

 

راز عشقت ز دل آمد به زبان

مهر در ذره نهفتن نتوان

گفتی از چشم تو خون می آید

هرچه می آید ازو در گذران

دهنت دیدم و گفتم شکر است

[...]

۷ بیت
کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۷

 

هر دمی با دگری ناز مکن

چشم بر روی خسان باز مکن

چون نصیبی دهی از درد مرا

دگری را بمن انباز مکن ناز کن

می کنم ناز دگر از تو نیاز

[...]

۶ بیت
کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۰

 

گر به من یار شوی ور نشوی

تو همان باری و دیگر نشوی

من به دیده نظری هم نکنم

گر تو در دیده مصور نشوی

ای دل این درد که داری گر ازوست

[...]

۷ بیت
کمال خجندی