هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
روز وصلم به تن آرام نباشد جان راکه دمادم کند اندیشه شب هجران را
آه اگر عشوه گریهای زلیخا سازدغافل از حسرت یعقوب مه کنعان را

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸
بی من و غیر اگر باده خورد نوشش بادیاد من گو نکند غیر فراموشش باد
یار بیغیر که می در قدحش خون گرددخون من گر همه ریزد به قدح نوشش باد
سرو اگر جلوه کند با تن عریان به چمنشرمی از جلوهٔ آن سرو قبا پوشش باد
دوش میگفت که خونت شب دیگر ریزمامشب امید که یاد از […]

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰
با حریفان چو نشینی و زنی جامی چندیاد کن یاد ز ناکامی ناکامی چند
بی تو احوال مرا در دل شبها داندهر که بی هم چو تویی صبح کند شامی چند
باده با مدعیان میکشی و میریزیخون دل در قدح خون دل آشامی چند
بوسهای چند ز لعل لب تو میطلبمبشنوم تا ز لب لعل تو دشنامی چند
گرچه […]

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵
داغ عشق تو نهان در دل و جان خواهد مانددر دل این آتش جانسوز نهان خواهد ماند
آخر آن آهوی چین از نظرم خواهد رفتوز پیش دیده به حسرت نگران خواهد ماند
من جوان از غم آن تازه جوان خواهم مرددر دلم حسرت آن تازه جوان خواهد ماند
به وفای تو، من دلشده جان خواهم دادبیوفایی به تو […]

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸
به ره او چه غم آن را که ز جان میگذردکه ز جان در ره آن جان جهان میگذرد
از مقیم حرم کعبه نباشد کمترآنکه گاهی ز در دیر مغان میگذرد
نه ز هجران تو غمگین نه ز وصلت شادمکه بد و نیک جهان گذران میگذرد
دل بیچاره از آن بیخبر است ار گاهیشکوه از جور تو ما […]

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹
دل عشاق روا نیست که دلبر شکندگوهری کس نشنیده است که گوهر شکند
بر نمیدارم از این در سر خویش ای دربانصد ره از سنگ جفای تو گرم سر شکند

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳
گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرددردم از توست دوا از تو چرا نتوان کرد
گر عتاب است و گر ناز کدام است آن کارکه به اغیار توان کرد و به ما نتوان کرد
من گرفتم ز خدا جور تو خواهد همه کسلیک جور این همه با خلق خدا نتوان کرد
فلکم از تو جدا کرد […]

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴
تا ز جان و دل من نام و نشان خواهد بودغم و اندوه توام در دل و جان خواهد بود
آخر از حسرت بالای تو ای سرو روانتا کیم خون دل از دیده روان خواهد بود
گفتم آن روز که دیدم رخ او کاین کودکآفت دین و دل پیر و جوان خواهد بود
رمضان میکده را بست خدا […]

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳
سرو قدی که بود دیدهٔ دلها به رهشنیست جز دیدهٔ صاحبنظران جلوه گهش
آه از آن شوخ که سرگشته به صحرا داردوحشیان را نگه آن آهوی وحشی نگهش

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴
گه ره دیر و گهی راه حرم میپویممقصدم دیر و حرم نیست تو را میجویم

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶
هر شبم نالهٔ زاری است که گفتن نتوانزاری از دوری یاری است که گفتن نتوان
بی مه روی تو ای کوکب تابنده مراروز روشن شب تاری است که گفتن نتوان
تو گلی و سر کوی تو گلستان و رقیبدر گلستان تو خاری است که گفتن نتوان
چشم وحشی نگه یار من آهوست ولیآهوی شیر شکاری است که گفتن […]

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱
منم آن رند قدح نوش که از کهنه و نوباشدم خرقهای آنهم به خرابات گرو
زاهد آن راز که جوید ز کتاب و سنتگو به میخانه در آی و ز نی و چنگ شنو
راز کونین به میخانه شود زان روشنکه فتادهاست به جام از رخ ساقی پرتو
چه کند کوه کن دلشده با غیرت عشقگر نه بر […]

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷
من پس از عزت و حرمت شدم ار خار کسیکار دل بود که با دل نفتد کار کسی
دین و دنیا و دل و جان همه دادم چه کنموای بر حال کسی کوست گرفتار کسی
ناامید است ز درمان دو بیمار طبیبچشم بیمار کسی و دل بیمار کسی
آخر کار فروشند به هیچش این استسود آن کس که […]

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخها » شمارهٔ ۲
از محمدعلی آن گلبن بیخار افسوسکه ز دنیا به جوانی به سوی عقبی شد
رفت ناگاه ازین گلشن و ناچید گلیاز جفای فلکش خار اجل برپا شد
شد جوان زین چمن و پیر و جوان را ز غمشخون دل دم بدم از دیدهٔ خون پالا شد
چرخ دوری زد و شد اختری از خاک بلندناگه از دور دگر […]

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخها » شمارهٔ ۵
خان ذیجاه فلک مرتبه عبدالرزاقآستان برترش از ذروه کیوان بنگر
چرخ و انجم همه را بر درش از بخت بلندتابع حکم ببین بندهٔ فرمان بنگر
شیر با صولتش آید به نظر گربهٔ زالگرگ را با سخطش چون سگ چوپان بنگر
درگهش قبلهٔ ارباب حوائج شب و روزآستانش کنف گبر و مسلمان بنگر
دل و دستش که از آن بحر […]
