گنجور

 
وطواط

دلم در عاشقی زار اوفتادست

به‌دست رنج و تیمار اوفتادست

ستم کش بایدم بودن به ناکام

که معشوقم ستم‌گار اوفتادست

نکو رویست و بدخویست و نشگفت

که گل در صحبت خار اوفتادست

بلای جان خلقست و دل من

به‌صد جانش خریدار اوفتادست

دلم امسال در دام غم عشق

بتر از پار و پیرار اوفتادست

همی شویم به‌خون این بار چهره

که دست خونم این بار اوفتادست

مرا عشقست و جز من مردمان را

ازین انواع بسیار اوفتادست

دلم برده‌ست و جان هم برد خواهد

نه خر مرده است و نه بار اوفتادست

ملامت چون کنم خود را؟ نه اول

ز من آیین این کار اوفتادست

ز من بیزار شد معشوق و با منش

ندانم تا چه آزار اوفتادست؟

حدیث عشق ما و خوبی او

بر شاه جهان‌دار اوفتادست

علاء دین و دنیا شاه اتسز

که شاهی را سزاوار اوفتادست