گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
وطواط

مظلم شبی دراز از طرهٔ نگار

گشته سیه زمان و شده تیر روزگار

افلاک شسته چهرهٔ خود را برنک تیر

و آفاق کرده جامهٔ خود را بلون قار

بر خلق تنگ گشته مساکن چو کام کور

بر چرخ داده نور کواکب چو چشم مار

شب پر بلا و واقعه چون روز رستخیز

ره پر نهیب و حادثه چون خشم کردگار

من همچو آتشی بصمیم شب اندرون

ظلمت مراد خان و کواکب مرا شرار

تازان گهی چو شعلهٔ آتش سوی هوا

یازان گهی چو قطرهٔ باران سوی قفار

مالیده گشت قالبم از پای آسمان

فرموده گشت پیکرم از دست اضطرار

نی نی ، که اندرین ره مهلک نداشتم

جز عیش هیچ صنعت و جز لهو هیچ کار

در خدمت رکاب علایی گذشت خوش

آن هول بی کرانه و آن خوف بی شمار

شد در رکاب تاخته وز دستبرد او

ایام در تعجب و گردون در اعتبار

عنقای مهر خورده ز زوبین او دلم

تنین چرخ گشته ز پیکان او فگار

از بانک صید گشته همه کوه ناله گاه

وز خون کشته گشته همه دشت لاله زار

شیران شرزه را شده از بیم تیر او

دل همچو تفته نار و جگر همچو کفته نار

شیر زمین که باشد؟کاقبال اتسزی

بی عون دور شیر فلک را کند شکار

اختر نکرد یارد بی امر او مسیر

گردون نکرد یارد بی حکم او مدار

با رأی او چو ماه سپر ماه آسمان

با سهم او چو شیر علم شیر مرغزار

آنجا که عزم او ، نه شریفتست آسمان

و آنجا که حزم او ، نه متینست کوهسار

دریا بپیش بخشش او نیست جز شمر

گردون بجنب همت او نیست جز غبار

در ظل او بماند نکوه خواه با نوا

وز تیغ او ندید بد اندیش زینهار

از وی شب موافق او گشته همچو روز

وز وی گل مخالف او گشته همچو خار

از عون رأی او شده دست هنر قوی

وز سهم عدل او شده شخص ستم نزار

ای در سخا شده بهمه جای مشتهر

وی در وفا شده ز همه خلق اختیار

در عزم همچو بادی و در حزم همچو کوه

در لطف همچو آبی و در عنف همچو نار

در دست عقل تیغی و در پیش دین سپر

بر پای ظلم بندی و بر دست حق سوار

چون دهر پایداری و چون چرخ باشکوه

چون کوه مایه داری و چون بحر کامگار

حکم ترا مضای قدر بوده پیش رو

امر ترا نفاذ قضا بوده پیش کار

همواره تا بتابد بر چرخ مهر و ماه

پیوسته تا بروید از شاخ و برگ و بار

یمنت همیشه باد شب و روز بر یمین

یسرت همیشه باد مه و سال بر یسار

بادا بهار حاسد جاه تو چون خزان

بادا خزان ناصح ملک تو چون بهار