گنجور

 
قطران تبریزی

مجلس است این مگر بهشت برین

که بنای بهشت است بر این

پیکر بومش از بدایع روم

نقش دیوارش از صنایع چین

این ز دلها همی زداید زنگ

وان ز رخها همی رباید چین

از بهشت برین گزیده تر است

تو بهشت برین بر این مگزین

در و دیوار آستانه آن

آنچنان ساخته است زرآگین

که همی ظن بری تو کان این کرد

مه و خورشید کار کرد در این

اندران می حلال خوردن آن

بی می و رامش اندرین منشین

ببهشت برین همی ماند

می حلالست در بهشت برین

اندر این خانه جاودانه بکام

شرف الدین زیاد و شمس الدین

آسمان بادشان بزیر رکاب

مشتری بادشان بزیر نگین

ز آسمان برتر است همت آن

باد بدخواه این بزیر زمین

دست این گوئی آب حیوانست

تیغ آن گوئی آذر برزین

نیکخواهان آن همیشه قوی

بدسگالان این همیشه حزین

ز می از جود آن نهفته بزر

فلک از خوی این بمشگ عجین

زائران را بروز بخشیدن

خانه از جود او شود زرین

دشمنان را بگاه کوشیدن

خشت گردد ز خشم آن بالین

پشت بدخواه آن بسان کمان

مرگ بر خصم این گشاده کمین

دست این را سراب بحر عمیق

تیغ آنرا خراب حصن حصین

آن یک خوشخوی و بلند منش

این یکی راستگوی و روشن بین

طبع این جای جود و فضل و کرم

دل آن کان داد و دانش و دین

شرف الدین پلنگ و شاهان میش

خسروان کبک و شمس دین شاهین

دل این با نشاط و ناز عدیل

تن آن با سرور و سور قرین

آن موالی نوازد از بر تخت

این معادی گدازد از برزین

رادئی کان ز معتصم خبر است

مردئی کان گمان بود افشین

آن خبر شد ز دست هر دو عیان

وین گمان شد ز تیغ هر دو یقین

تا کند باز در هوا پرواز

تا بتابد بر آسمان پروین

این بشادی زیاد در بر آن

آن برامش زیاد در بر این

خصمشان زار و بختشان بیدار

چرخشان یار و کردگار معین