گنجور

 
ابوالفرج رونی

ای جمال ترا کمال قرین

طوق طوع تو بر شهور و سنین

از یمین تو ملک برده یسار

به یسار تو دهر خورده یمین

هر کجا حزم تو فرود آید

برکشد امن حصنهای حصین

هر که را سهم تو نزار کند

نکند رفق روزگار سمین

گر بسنجد سپهر رای تو را

بشکند خرد پله شاهین

عقل حلم ترا عرض بنهد

خود عرض کی بود ز غیر مبین

نیست با طول و عرض همت تو

نقطه ای بیش طول و عرض زمین

همه عالم عیال جود تواند

او دهد شان هزینه و کابین

توئی آن شه که روز داد از تو

روی باطل شود ز حق پرچین

دهر چون پاسبان ز حزم تو یافت

فتنه در خواب شد هم اندر حین

ابرو خورشید را به کف و برای

در جهان کیست جز تو پشت و معین

تا ترا بر زمین نجنبد مهر

دانه جنبش نیارد اندر طین

خسروا بنده را در این دو سه سال

در مدیح تو شعرهاست متین

هر یکی کرده راویی انشاد

در سنه اربع ماة ستین

مگر این قطعه کاندرین خدمت

بنده بر خواند و کند تضمین

آفتاب زمان و شمع زمین

میر محمود سیف دولت و دین

آنکه ماهی است روشن اندر صدر

وآنکه شیری است شرزه اندر زین

آنکه آرد سپهر زیر رکاب

وانکه دارد زمانه زیر نگین

حال من بنده باز خواهد راند

با خداوند شرق و شاه گزین

گوید ای شاه بنده ای ست ترا

خاطرش نظم را چنان و چنین

بوده این اتفاق را جویان

کرده این آستانه را بالین

گر وجوهی که داشت مسعودی

کند او را ملک بدان تمکین

او ثنا گوید و شفیع دعا

او دعا گوید و شفیع آمین

جز خداوند من که داند گفت

در شفاعت سخن چنین شیرین

لاجرم زین نظر که خواهد یافت

برساند سرم به علیین

تا بود خاک و باد را هموار

طبع و گوهر ز جنبش و تسکین

چون نیال و تکین بدین درگاه

صد هزاران نیال باد و تکین

برخورند از لقای یکدیگر

شاه و اولاد شاه چون پروین

اختر دشمنان ایشان را

شده رفتار کژتر از فرزین