گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
وطواط

جانا ، طریق مهر و وفا اختیار کن

با ما بکوی مهر و وفا روزگار کن

بی تو ز اسب شادی و رامش پیاده ایم

ما را بر اسب شادی و رامش سوار کن

ای بی قرار کرده دل من چو ذلف خویش

آخر شبی به زاویهٔ ما قرار کن

با روی چون شکفته گلی در بهار حسن

از روی خویش خانهٔ ما چون بهار کن

از جزع ما بگریه گهرها نثار گیر

وز لعل خود بخنده شکرها نثار کن

ما را بحق عشق تو دیرینه خدمتیست

بر ما بحق خدمت دیرینه کار کن

از اشک دیده چهرهٔ ما پرنگار گشت

از نقش چهره دیدهٔ ما پرنگار کن

دامست طرهٔ تو و دانه است خال تو

زان دام و دانه جان و دل ما شکار کن

خواهی که افتخار کند از تو روزگار

از روزگار نصرة دین افتخار کن

پیوسته قصد خدمت این شهریار دار

همواره میل حضرت این شهریار کن

گر قدر بایدت بر او اختلاط جوی

ور جاه بایدت در او اختیار کن

ای شیر چرخ ، جان حسودش شکار گیر

وی تیغ صبح ، سینهٔ خصمش فگار کن

خوارزمشاه ، ای بهنر نازش ملوک

بنیاد ملک خود بهنر استوار کن

در راه دین مواقف مشهور خویش را

صدر لطایف ورق اعتبار کن

ای آفریده ایزدت از بهر کارزار

با دشمنان خطهٔ دین کار زار کن

تو آسمان عدل و سخایی و تا بحشر

بر قطب مکرمات و معالی مدار کن

ابر یمین خویش بر اهل هدی فشان

وز فیض جود خود همه را با یسار کن

آن را که حاسد تو بود تاج دار ساز

و آن را که ناصح تو بود تاجدار کن

بر جمع شرک صاعقهٔ بی شمار بار

بر اهل فضل مکرمت بی شمار کن

پشت زمین ز خنجر خود پر شیار دار

روی فلک ز موکب خود پر غبار کن

در هر دیار کز نفر فتنه آیتیست

برخیزد و قصد آن نفر و آن دیار کن

نیلوفری حسام بر آهیچ از نیام

وز خون اهل شرک جهان لاله زار کن

از آب و باد و آتش تیغ و سنان و تیر

بر خاک معرکه همه را خاکسار کن

از ضربت عنا دلشان پر نهیب درا

وز شربت فنا سرشان پر خمار کن

در رزمگه ز تیغ بر افروز آتشی

وز وی دل مخالف هر پر شرار کن

چون داد کردگار ترا هر چه خواستی

پیوسته شکر موهبت کردگار کن

تا هست عدل بر تن خود عدل جفت دار

تا هست علم بر در خود علم یار کن

تا روز حشر مرکب اقبال خویش را

از رشتهٔ دو رنگ زمانه غیار کن

در باغ تا که خار بود همنشین گل

در باغ مملکت گل بدخواه خار کن