گنجور

 
وطواط

ای صدر سروران زمانه به اتفاق

جود تویی نهایت و بر تویی نفاق

تو شمسی و ز نور تو حساد محترق

آری ستاره را بود از شمس احتراق

ایام با مخالف تو هست در خلاف

اقبال با موافق تو هست در وفاق

مهر مناقب تو شده ایمن از زوال

ماه فضایل تو شده فارغ از محاق

با هر نشاط ناصح جاه تو گشته جفت

وز هر مراد حاسد صدر تو مانده طاق

در پیش رأی تو ز سعادت بود دلیل

در زیر زین تو ز سیادت بود براق

ای آفتاب حشمت تو دایم الضیا

وی بارگاه دولت تو عالی الرواق

تو ساکنی بخطهٔ خوارزم وصیت تو

چون صبح منتشر شده در بغهٔ عراق

عقد معالی ار تو فزونست اتظام

کار ممالک از تو گرفتست اتساق

کرده دل ولی تو لذات را نکاح

داده تن عدوی تو راحات و اطلاق

انصاف ملک را بجناب تو اجتماع

اعدای شرع راز نهیبت تو افتراق

تابر سپهر پیکر جوزا کند طلوع

تا بر میان پیکر جوزا بود نطاق

بادا منازعان ترا باعنا وصال

بادا معاندان ترا از طرب فراق

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حمیدالدین بلخی

مردی به هشت زن ز سر بیخودی بگفت

هر گه دو را نکاح کنم شد یکی طلاق

هر هشت را بخواست پراکنده بیدخول

زینها کرا وصال بود یا کرا فراق؟

در حکم شرع اول و هفتم روا بود

[...]

سعدی

با هر کسی به مذهب وی باید اتفاق

شرطست یا موافقت جمع یا فراق

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
جهان ملک خاتون

ما را ز حد برفت ز درد تو اشتیاق

تا کی کشیم زهر فراق تو در مذاق

رحمی به حال زار من مستمند کن

زان رو که نیستم پس ازین طاقت فراق

آن طاق و جفت من که ببازید عشق تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه