گنجور

 
وحشی بافقی

از بهر چه در مجلس جانانه نباشم

گرد سر آن شمع چو پروانه نباشم

بی موجب از او رنجم و بی وجه کنم صلح

اینها نکنم عاشق دیوانه نباشم

صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام

ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم

بیگانه شوم از تو که بیگانه پرستی

آزار کشم گر ز تو بیگانه نباشم

وحشی صفت از نرگس مخمور تو مستم

زان است که بی نعرهٔ مستانه نباشم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۳۰۱ به خوانش رضا خوشدل
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جامی

در دور لبت بی می و پیمانه نباشم

وز شوق تو بی نعره مستانه نباشم

در خیل بتان چون تو پریچهره نگاری

خود گوی که چون عاشق و دیوانه نباشم

هر جا چو تو شمعی شود افروخته حاشا

[...]

قصاب کاشانی

در هر دو جهان عاقل و فرزانه نباشم

گر آنکه گرفتار تو جانانه نباشم

دل را ز فغان می‌کنم از درد تو خالی

فریاد از آن روز که دیوانه نباشم

بر گرد سرت گردم و جان‌باز بسوزم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه