کوهکن بر یاد شیرین و لب جان پرورش
جان شیرین داد و غیر از تیشه نامد بر سرش
آنکه مشت استخوانی بود بگذر سوی او
تا ببینی ز آتش هجران کفن خاکسترش
جمله از خاک درش خیزند روز رستخیز
بسکه بیماران غم مردند بر خاک درش
دست برخنجر خرامان میرود آن ترک مست
مانده چشم حسرت خلقی به دست و خنجرش
فکر زلفت از سر وحشی سر مویی نرفت
گرچه مویی گشت از زلف تو جسم لاغرش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلتنگی شاعر نسبت به محبوبش، شیرین، است. او به یاد شیرین، جانش را میسوزاند و تیشه به دست میگیرد. شاعر بدون او، حس درد و غم را تجربه میکند و توصیف میکند که چگونه خواهان دیدار اوست. او اشاره میکند که بسیاری از افراد بر سر قبر محبوبش جان دادهاند. در نهایت، گرچه عشق باعث آزار او شده، اما آن عشق در ذهن و قلبش باقی مانده است.
هوش مصنوعی: کوهنورد به خاطر یاد شیرین و لبِ جان، جان شیرینش را پرورش داد و جز تیشهای در دستش هیچ چیز دیگر نداشت.
هوش مصنوعی: کسی که تاروپودش مانند استخوان است و ظاهری خشن دارد، به سوی او برو و ببین که چطور آتش فراق او، او را به خاکستر تبدیل کرده است.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، همه از خاک برمیخیزند و به خاطر بیماریهایی که سبب مرگ غمانگیز مردم شده، بر درگاه او تجمع میکنند.
هوش مصنوعی: دست آن جوان شنگول و زیبا بر روی خنجرش میچرخد، در حالی که عدهای به او نگاه میکنند و در دل آرزوی او را دارند.
هوش مصنوعی: در ذهن من همیشه تصویر زلف تو وجود دارد، حتی اگر که آن زلف به موهای نازک و کمپشتی تبدیل شده باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
کیست شیخ الوقت تا فریاد دارم بر درش
زان که خلقی در ضلالت برد زلفِ کافرش
آن که گر یک بوسه با بادِ صبا هم ره کند
در خروش آید نباتِ مصر و شهد از شکّرش
وان که از رویِ شرف لؤلؤیِ لالا در صدف
[...]
چیست آن گوهر که هست از لعل تاجی برسرش
وز پرند آل دائم گرته ئی اندر برش
هست سرخی باد سار و تنگ چشم و سخت دل
وز لباس آل عباس است اکثر بسترش
همچو بیماریست مزمن لیک گر میلش بود
[...]
آن قبای نیلگون بینید در سیمین برش
همچو شاخ گل که باشد خلعت از نیلوفرش
در کبودی فلک چون او مهی پیدا نشد
کاین چنین باشد لباس آسمانی در خورش
جان فدایت باد ای دربان دمی مانع مشو
[...]
نیست عیب از لاله گر لافد به گلبرگ ترش
هرکه در صحرا درآید عقل باشد کمترش
شمع من کاش از سر بیمار هجران بگذرد
کز نظر خواهد شد امشب تا بروز محشرش
بر لب آمد جان بیمارم چه باشد کز کرم
[...]
لاف زد پیش رخت گلبن ز گلبرگ ترش
زد صبا از قهر گلبرگ ترش را بر سرش
پیش خورشید رخت گل را نمی بیند جمال
گرچه میبندد هوا از دُرِّ شبنم زیورَش
گشت گل پروانه شمع جمالت ای پری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.