گنجور

 
وحشی بافقی

شرح ضعفم از سگان آستان خود بپرس

از کسان یک بار حال ناتوان خود بپرس

شب به کویت مردمان را نیست خواب از دیده‌ام

گر زمن باور نداری از سگان خود بپرس

شرح دردم از زبان غیر پرسیدن چرا

می‌کنی چون لطف باری از زبان خود بپرس

دور از آن کو تا به کی باشی دلا بی خان ومان

این چه اوقاتست راه خان و مان خود بپرس

حال بیماران خود هرگز نمی‌پرسد چرا

وحشی این حال از مه نامهربان خود بپرس

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۲۳۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
محتشم کاشانی

آخر ای بی‌رحم حال ناتوان خود بپرس

حرف محرومان خویش از محرمان خود بپرس

نام دورافتادگان گر رفته از خاطر تو نیز

از فراموشان بی‌نام و نشان خود بپرس

چون طبیب شهر گوید حرف بیماران عشق

[...]

آشفتهٔ شیرازی

درد چون دادی طبیب از ناتوان خود بپرس

گر نمی‌پرسی ز درد از امتحان خود بپرس

ای گل نوخیز حال باغبان پیر را

از پی شکرانه نخل جوان خود بپرس

حالت شب‌ها که در کویت به روز آورده‌ام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه