لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
محتشم کاشانی

آخر ای بی‌رحم حال ناتوان خود بپرس

حرف محرومان خویش از محرمان خود بپرس

نام دورافتادگان گر رفته از خاطر تو نیز

از فراموشان بی‌نام و نشان خود بپرس

چون طبیب شهر گوید حرف بیماران عشق

گر توان حرفی ز درد ناتوان خود بپرس

من نمی‌گویم بپرس از دیگران احوال من

از دل بی‌اعتقاد بدگمان خود بپرس

شرح آن زاری که من بر آستانت می‌کنم

از کسی دیگر مپرس از پاسبان خود بپرس

یا مپرس احوال من جائیکه باشد مدعی

یا به تغییر زبان از هم زبان خود بپرس

محتشم بر آستانت از سگی خود کم نبود

حالش آخر از سگان آستان خود بپرس

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وحشی بافقی

شرح ضعفم از سگان آستان خود بپرس

از کسان یک بار حال ناتوان خود بپرس

شب به کویت مردمان را نیست خواب از دیده‌ام

گر زمن باور نداری از سگان خود بپرس

شرح دردم از زبان غیر پرسیدن چرا

[...]

آشفتهٔ شیرازی

درد چون دادی طبیب از ناتوان خود بپرس

گر نمی‌پرسی ز درد از امتحان خود بپرس

ای گل نوخیز حال باغبان پیر را

از پی شکرانه نخل جوان خود بپرس

حالت شب‌ها که در کویت به روز آورده‌ام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه