گنجور

 
وحشی بافقی

امروز ناز را به نیازم نظر نبود

زان شیوه‌های خاص یکی جلوه‌گر نبود

چشم از غرور اگر چه نمی‌گشت ملتفت

عجز نگاه حسرت من بی اثر نبود

بس شیوه‌های ناز که در پرده داشت حسن

اما تبسمی که شود پرده در نبود

آن خنده‌ها که غنچهٔ سیراب می‌نهفت

بیرون ز زیر پردهٔ گلبرگ تر نبود

من کشته کرشمه مژگان که بر جگر

خنجر زد آنچنان که نگه را خبر نبود

دل را که نومقید زندان حسرت است

جز عرض عشق هیچ گناه دگر نبود

وحشی نگفتمت که غرور آورد نیاز

این سرکشی و ناز چرا بیشتر نبود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۱۳۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیرخسرو دهلوی

دی مست بوده ام که ز خویشم خبر نبود

من بودم و دو محرم و یاری دگر نبود

می رفت آن سوار و بر او بود چشم من

می شد ز سینه جان و در آنم نظر نبود

سوز دلم بدید و ز چشمش نمی نریخت

[...]

صائب تبریزی

مژگان من ز اشک دمی بی گهر نبود

این شاخ بی شکوفه لخت جگر نبود

آیینه ات ز دود خط آخر سیاه شد

خط بر زمین کشیدن ما بی اثر نبود

اسیر شهرستانی

یک سرنوشت طالع ما بی خطر نبود

ما را سری نبود اگر درد سر نبود

بیگانه رسوم دو عالم بر آمدیم

ما را بجز خیال تو کار دگر نبود

لب خواستم به شکوه گشایم گذشت عمر

[...]

غروی اصفهانی

از ساج و کاج، تخت و عماری مگر نبود

لیکن مگر ز تختۀ در بیشتر نبود

از عرش بود پایۀ قدرش بلندتر

حاجت به نردبان غم آور دگر نبود

روی فلک سیاه و ز حمّال و نعش شاه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه