امروز ناز را به نیازم نظر نبود
زان شیوههای خاص یکی جلوهگر نبود
چشم از غرور اگر چه نمیگشت ملتفت
عجز نگاه حسرت من بی اثر نبود
بس شیوههای ناز که در پرده داشت حسن
اما تبسمی که شود پرده در نبود
آن خندهها که غنچهٔ سیراب مینهفت
بیرون ز زیر پردهٔ گلبرگ تر نبود
من کشته کرشمه مژگان که بر جگر
خنجر زد آنچنان که نگه را خبر نبود
دل را که نومقید زندان حسرت است
جز عرض عشق هیچ گناه دگر نبود
وحشی نگفتمت که غرور آورد نیاز
این سرکشی و ناز چرا بیشتر نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف احساسات و ناز و نیاز خود میپردازد. او از نبودن ویژگیهای خاص و جذابی که دلش را برباید، سخن میگوید و احساس عجز و حسرتش را بیان میکند. شاعر به زیبایی و تبسمی اشاره میکند که بیشتر از همه چیز درخشندگی دارد و میافزاید که غم و حسرتش بیاثر نبوده است. او از درد عشق و گناهانی صحبت میکند که جز عشق در دلش وجود ندارد. در پایان، شاعر به این نکته اشاره میکند که غرور و ناز نباید بیش از حد باشد و در عین حال از ناز و دلربایی محبوبش ناراحت است.
هوش مصنوعی: امروز حالت محبوبانهای نداشتم که به نیازم توجهی کند، هیچکدام از شیوههای خاص هم نتوانستند خود را نشان دهند.
هوش مصنوعی: اگرچه چشم به خودبزرگبینی نمینگرد، اما نگاه ناتوانی و حسرت من بیتأثیر نبوده است.
هوش مصنوعی: حسن شیوههای زیبایی زیادی در دل داشت، اما لبخند او آنقدر دلنشین بود که میتوانست تمام ابهامها و رازها را برملا کند.
هوش مصنوعی: خندههایی که از احساس شادی و سرزندگی سرچشمه میگیرند، در واقع در پشت زیباییهای ظاهری و حس آرامش پنهان شدهاند و نمیتوان آنها را فقط از روی ظاهر و گلبرگها شناسایی کرد.
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی و نازککاری چشمهایم کشته شدم، بهگونهای که زخم خنجر بر قلبم بر جای ماند و نگاه من بیخبر از این آسیب بود.
هوش مصنوعی: دل که در بند حسرت و آرزوهای ناکام است، جز ابراز عشق هیچ اشتباه یا گناه دیگری ندارد.
هوش مصنوعی: نمیگفتم که درخواستم از تو، غرور و سرکشی را به همراه دارد، پس چرا باید بیشتر از این خود را عزیز و نازکنده نشان دهم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
دی مست بوده ام که ز خویشم خبر نبود
من بودم و دو محرم و یاری دگر نبود
می رفت آن سوار و بر او بود چشم من
می شد ز سینه جان و در آنم نظر نبود
سوز دلم بدید و ز چشمش نمی نریخت
[...]
مژگان من ز اشک دمی بی گهر نبود
این شاخ بی شکوفه لخت جگر نبود
آیینه ات ز دود خط آخر سیاه شد
خط بر زمین کشیدن ما بی اثر نبود
یک سرنوشت طالع ما بی خطر نبود
ما را سری نبود اگر درد سر نبود
بیگانه رسوم دو عالم بر آمدیم
ما را بجز خیال تو کار دگر نبود
لب خواستم به شکوه گشایم گذشت عمر
[...]
از ساج و کاج، تخت و عماری مگر نبود
لیکن مگر ز تختۀ در بیشتر نبود
از عرش بود پایۀ قدرش بلندتر
حاجت به نردبان غم آور دگر نبود
روی فلک سیاه و ز حمّال و نعش شاه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.