گنجور

 
وحدت کرمانشاهی

از باده مست گشت بت می‌پرست ما

آمد چه خوب فرصت وصلش به دست ما

ما بر امور انفس و آفاق قادریم

لیکن قضاست مسئله پای‌بست ما

هر پنجه‌ای به پنجه ما ناورد شکست

بازوی عشق می‌دهد ای دل شکست ما

در ساحتش خطا بود اظهار هست و بود

زیرا به دست اوست همه بود و هست ما

مائیم جمله ذاکر و ساجد به پیش او

از اوست در نماز قیام نشست ما

گاهیم بر فراز و زمانیم در نشیب

تا خلق پی برند به بالا و پست ما

ای دوست استفاده ز فرصت غنیمت است

تدبیر چیست جست چو ماهی ز شست ما

وحدت حرام باد کسی کآرزو کند

لب بر لبش نهند صنم می‌پرست ما

 
 
 
سعدی

رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما

فرمای خدمتی که برآید ز دست ما

برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانک

هر جا که هست بی‌تو نباشد نشست ما

با چون خودی درافکن اگر پنجه می‌کنی

[...]

اسیری لاهیجی

ما می پرست یار و جهان می پرست ما

مامست عشق و کون ومکان بوده مست ما

جنب وجودم از می توحید حق پرست

زاهد مکن بسنگ ملامت شکست ما

در ملک عشق منصب ما بین چو شد بلند

[...]

صائب تبریزی

در زیر بار مهره گل نیست دست ما

ز اشک تاک سبحه کند می پرست ما

نه گوشه کلاه و نه زلف و نه توبه ایم

خوبان چه بسته اند کمر در شکست ما؟

طغرای مشهدی

از بس که دید رو، ز لب می پرست ما

ساغر برون نرفت چو نرگس ز دست ما

چون گل، حریف بستن دستار نیستیم

دستار بسته ای مگر افتد به دست ما

ما را چونی به بند تن خویش بسته اند

[...]

فیاض لاهیجی

لبریزِ شکوه شد دل حسرت‌پرست ما

کو طرف دامنی که بیفتد به دست ما!

آزار ما روا نبود بیش ازین دگر

رنگ شکسته‌ایم چه حاصل شکست ما!

دست دعا برای تو داریم بر سپهر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه