وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۸

از باده مست گشت بت می‌پرست ما

آمد چه خوب فرصت وصلش به دست ما

ما بر امور انفس و آفاق قادریم

لیکن قضاست مسئله پای‌بست ما

هر پنجه‌ای به پنجه ما ناورد شکست

بازوی عشق می‌دهد ای دل شکست ما

در ساحتش خطا بود اظهار هست و بود

زیرا به دست اوست همه بود و هست ما

مائیم جمله ذاکر و ساجد به پیش او

از اوست در نماز قیام نشست ما

گاهیم بر فراز و زمانیم در نشیب

تا خلق پی برند به بالا و پست ما

ای دوست استفاده ز فرصت غنیمت است

تدبیر چیست جست چو ماهی ز شست ما

وحدت حرام باد کسی کآرزو کند

لب بر لبش نهند صنم می‌پرست ما