تنگ از بسکه شد زمانه ما
مردمی خاست از میانه ما
چون نشینم بزیر چرخ که هست
حلقه مار آشیانه ما
راحت از ما ز بس گریزان است
میرمد خواب از فسانه ما
لخت دل نامه و، ز داغش مهر
اشک ما، قاصد روانه ما
بس بود دود آه و آتش عشق
لاجورد و طلای خانه ما
دارد از اشک شمع سان پرچم
علم آه عاشقانه ما
خاکساریم و، همچو آب حیات
میخورد خاکمال دانه ما
میکند ترک مسجد و منبر
بشنود واعظ ار ترانه ما