چون تن درست بود، گو مباش دنیایی
که هیچ نیست به دست تو، به ز گیرایی!
چگونه چشم ندارم ز تیرهروزان فیض؟
که میل سرمه بود شمع راه بینایی!
بگیر گوشه عزلت، اگر جهانگیری
توان گرفتن، این ملک را، به تنهایی
ز چشم خلق جهان، در پناه عیب خودیم
نقاب چهره ما گشته نیل رسوایی
ز بس که نیست سخن آشنایی، اکنون باب
زبان نمیشودم آشنا به گویایی
توان به درگه حق قرب مفلسان دانست
ازینکه نیست نمازی، قبای دارایی
گذشت کن، که ترا ره به شهر پاکانست
که همت آمده صابون چرک دنیایی
اگر نساختهای در لباس، مردم باش
که نیست خرقه، صدرنگ جز خودآرایی
به زلف شانه شمشاد صد زبان میگفت
که به شکستگیی از هزار رعنای
فریاد سخنم، نشنوند از آن واعظ
که گوشوار نگردد گهر، ز یکتایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرفتمت که رسیدی بدانچه میطلبی
گرفتمت که شدی آنچنان که میبایی
نه هر چه یافت کمال از پیش بود نقصان
نه هر چه داد، ستد باز چرخ مینایی؟!
بزلف مشکی، جانا، بچهره دیبایی
چو تو نباشد، دانم، کسی بزیبایی
مرا تو گویی: در هجر من شکیبا شو
کرا بود ز چنین صورتی شکیبایی ؟
زبان ببندی و هر ساعت از حدیث مرا
[...]
بر من آمد دوش آن در چشم بینائی
ز بهر جستن تدبیر رای فردائی
هرآنچه داشت بدل راز پیش من بگشاد
بلی چنین سزد از یکدلی و یکتائی
چه گفت گفت بخواهم شدن ز تو یکچند
[...]
کریم بار خدایا به ما توبه شائی
غریب نیست اگر بر همه ببخشائی
اسیر و عاجز و بیچاره و گنهکاریم
نهاده گوش به امر تو تا چه فرمائی
به درگه تو چه خیزد ز ما و طاعت ما
[...]
بزرگوارا در انتظار بخشش تو
نمانده است مرا طاقت شکیبائی
سه چیز رسم بود شاعران طامع را
نخست مدح و دوم قطعه تقاضائی
اگر بداد سوم شکرا اگر نداد هجا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.