گنجور

 
واعظ قزوینی

چشمش در ستم بر خلق باز کرده

مژگان بخون مردم، دستی دراز کرده

برداشته بتکبیر، یکبارگی ز خود دست

هر کس بقبله ما یکره نماز کرده

سرچشمه حیات است لعل تو، لیک ما را

زلف تو بی نیاز از عمر دراز کرده

تا سیم درد بیغش سازد در آتش عشق

تیغش دو نیم دل را، مانند گاز کرده

هست از خرام نازش، کوتاه دست خوبان

در نیکوی همین سرو، قدی دراز کرده

از بسکه گشته حیران آیینه بر جمالش

دیگر بهم نیاید چشمی که باز کرده

فکر بلند واعظ از طبع پست خود نیست

گویا که یاد قد آن سرو ناز کرده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

ای جان بدسگالان جفت گداز کرده

وی طبع نیک خواهان انباز ناز کرده

شد روزه خجسته عید مبارک آمد

اندر گشاده یابی این در فراز کرده

درهای رنج بادا بر تو فراز دائم

[...]

مولانا

بازآمد آن مغنی با چنگ سازکرده

دروازه بلا را بر عشق باز کرده

بازار یوسفان را از حسن برشکسته

دکان شکران را یک یک فراز کرده

شمشیر درنهاده سرهای سروران را

[...]

امیر شاهی

در جمع ماهرویان، هم صحبتی است ما را

کاسباب خرمی را، صد گونه ساز کرده

از باده های وصلش، هر کس گرفته جامی

چون دور ما رسیده، آهنگ ناز کرده

لب بر لبش چو ساغر، خلقی بکام و شاهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه