گنجور

 
واعظ قزوینی

چهره آرایی بود از نشأه می ننگ او

از می کیفیت خود می فروزد رنگ او

گر بروی ما نمی خندد، نه از بی لطفی است

جا نمی یابد تبسم در دهان تنگ او

در دل او ذره یی نبود ز دلسوزی اثر

ز آن سیه روزم، که این آتش ندارد سنگ او

بر نیامد از دل زاری دل سختش ز جا

گرچه باشد دست دلها جمله زیر سنگ او

نیست ممکن کز دهان تنگ او گیرد سراغ

خط عبث گردد بگرد عارض گلرنگ او

 
 
 
قطران تبریزی

روز کوشیدن نیارد شیر گردون جنگ او

اژدها زنهار خواهد روز جنگ از چنگ او

تیغ رادی زیر زنگ جهل پنهان گشته بود

کف گوهر بخش او بزدود یکسر زنگ او

کوه و دریا برنگیرد روز رادی جود او

[...]

سید حسن غزنوی

گوهر خاکی که آمد آسمان هم رنگ او

شد بریده پای خصم از گام همچون خنگ او

در نیام تنگ و تاریک ارچه محبوسش کنی

وهم هم بیرون نیارد وقت تنگاتنگ او

صبحدم روی افق رنگین اگر گردد سزد

[...]

صائب تبریزی

نیست هر آیینه را تاب رخ گلرنگ او

هم مگر آیینه سازند از دل چون سنگ او

در شب تاریک نتوان دزد را دنبال رفت

دل گرفتن مشکل است از طره شبرنگ او

از لطافت نسبت رخسار او با گل خطاست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه