گنجور

 
واعظ قزوینی

از بزرگان وحشی و، با خاکساران همدمیم

کوه اگر باشی تو، ما سیلیم؛ اگر خاکی، نمیم!

همچو حرفی کز کتاب افتاده باشد برکنار

گر بصورت دورم از یاران، بمعنی باهمیم

صبح تا شب باد پیما، شب سراسر غنچه خسب

بوستان زندگی را ما همانا شبنمیم

میتوان با چرب و نرمی، خصم را بستن زبان

ما ز خوی نرم، بر زخم دهنها مرهمیم

بر نمی آید ز قوت، آنچه می آید ز ضعف

پشت شمشیر است اگر خصم توانا، ما دمیم!

جلوه کردن ز آن سهی قد، گرد سرگشتن ز ما

قامت او هر کجا باشد علم، ما پرچمیم

شور ما در تلخ گویی واعظ از عین صفاست

در مذاق خلق اگر ناخوش چو آب زمزمیم!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode