گداخت آتش عشق تو مغز جان مرا
گشود درد تو طومار استخوان مرا
نه آنچنان ز غمت روزگار من تلخ است
که آورد بزبان غیر، داستان مرا
ز بسکه یافته ام فیض ها ز تنهایی
ندیده است کسی با اثر فغان مرا
چنان ز غیر تو ای بی وفا گریزانم
که در ره تو نگیرد کسی نشان مرا
ز من نماند بغیر از غبار دل واعظ
ز بس گداخت غمش جسم ناتوان مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان عمیق احساسات عاشقانه و دردناکی میپردازد که شاعر به علت عشق و افسوس از جدایی حس میکند. او از گدازش درونش در اثر این عشق صحبت میکند و درد و رنجهایش را به تصویر میکشد. او میگوید که تلخی زندگیاش ناشی از غم عشق است و در تنهایی به فیضهایی دست یافته است. احساس تنهایی او به حدی است که حتی دیگران نیز از فریاد او بیخبرند و تنها نشانی از او باقی نمانده است. در نهایت، شاعر به بی وفایی معشوق اشاره میکند و نشان میدهد که چقدر از او گریزان است.
هوش مصنوعی: عشق تو مانند آتش وجودم را ذوب کرد و جانم را روشن ساخت. درد و رنج تو همچون صفحهای منجمد، استخوانها و وجودم را فرا گرفت.
هوش مصنوعی: غم تو آنقدر سنگین و تلخ است که نمیتوانم آن را با کسی در میان بگذارم و به زبان کسی دیگر بگویم.
هوش مصنوعی: به خاطر فراوانی نیکیهایی که از تنهایی به دست آوردهام، هیچکس صدای نالهام را نشنیده است.
هوش مصنوعی: من آنقدر از تو، ای بیوفا، دوری میکنم که هیچکس در راه تو نمیتواند نشانی از من پیدا کند.
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از من باقی مانده، غبار دل است و واعظ، چون به خاطر اندوهش زیاد، توان جسمیام را به شدت کاهش داده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رسید باد صبا تازه کرد جان مرا
نهفته داد به من بوی دلستان مرا
بخفت نرگس و فریاد کم کن، ای بلبل
کنون که خواب گرفته است ناتوان مرا
صبا سواد چمن زا چو نسخه کرد بر آب
[...]
رو ای صبا و بگو یار دلستان مرا
که وعده های دروغ تو سوخت جان مرا
سرا و خانه ام از طلعت تو روشن بود
سیاه ساخت فراق تو خان و مان مرا
فغان همی کنم از داغ هجر تو شب و روز
[...]
درین چمن چو گلی نشنود فغان مرا
کجاست برق که بردارد آشیان مرا
حدیث زلف تو از دل بلب چو می آید
بسان خامه سیه می کند زبان مرا
زبسکه مانده ز پروازم اندرین گلشن
[...]
ز رشک، باد صبا گرچه سوخت جان مرا
ولی ز برگ گل آراست آشیان مرا
مراست جذبه شوقی که هر کجا میرم
هما به کوی تو میآرد استخوان مرا
خوشم به گریه خونین که فرق نتوان کرد
[...]
ز پرده های خموشی شنو فغان مرا
به غیر غنچه نفهمد کسی زبان مرا
نمی شود نفسی غافل از دلم صیاد
قفس به زیر نگین دارد آشیان مرا
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.