گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
واعظ قزوینی

گداخت آتش عشق تو مغز جان مرا

گشود درد تو طومار استخوان مرا

نه آنچنان ز غمت روزگار من تلخ است

که آورد بزبان غیر، داستان مرا

ز بسکه یافته ام فیض ها ز تنهایی

ندیده است کسی با اثر فغان مرا

چنان ز غیر تو ای بی وفا گریزانم

که در ره تو نگیرد کسی نشان مرا

ز من نماند بغیر از غبار دل واعظ

ز بس گداخت غمش جسم ناتوان مرا

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

رسید باد صبا تازه کرد جان مرا

نهفته داد به من بوی دلستان مرا

بخفت نرگس و فریاد کم کن، ای بلبل

کنون که خواب گرفته است ناتوان مرا

صبا سواد چمن زا چو نسخه کرد بر آب

[...]

جامی

رو ای صبا و بگو یار دلستان مرا

که وعده های دروغ تو سوخت جان مرا

سرا و خانه ام از طلعت تو روشن بود

سیاه ساخت فراق تو خان و مان مرا

فغان همی کنم از داغ هجر تو شب و روز

[...]

کلیم

درین چمن چو گلی نشنود فغان مرا

کجاست برق که بردارد آشیان مرا

حدیث زلف تو از دل بلب چو می آید

بسان خامه سیه می کند زبان مرا

زبسکه مانده ز پروازم اندرین گلشن

[...]

قدسی مشهدی

ز رشک، باد صبا گرچه سوخت جان مرا

ولی ز برگ گل آراست آشیان مرا

مراست جذبه شوقی که هر کجا می‌رم

هما به کوی تو می‌آرد استخوان مرا

خوشم به گریه خونین که فرق نتوان کرد

[...]

اسیر شهرستانی

ز پرده های خموشی شنو فغان مرا

به غیر غنچه نفهمد کسی زبان مرا

نمی شود نفسی غافل از دلم صیاد

قفس به زیر نگین دارد آشیان مرا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه