رسید باد صبا تازه کرد جان مرا
نهفته داد به من بوی دلستان مرا
بخفت نرگس و فریاد کم کن، ای بلبل
کنون که خواب گرفته است ناتوان مرا
صبا سواد چمن زا چو نسخه کرد بر آب
به گل نمود که بنگر خط روان مرا
مرا گذر به گلستان بس است، لیک چه سود
که سوی من گذری نیست گلستان مرا
گمان همی بردم کز فراق او بزیم
غم نهفته یقین می کند گمان مرا
نشان نماند ز نقشم، کجاست عارض او
که در کشد قلم این نقش بی نشان مرا
فغان من ز کجا بشنود به گوش آن شوخ
که خود نمی شنود گوش من فغان مرا
پرید جانب او مرغ روح و با من گفت
که من شدم، تو نگهدار آشیان مرا
خوش آن دمی که در آید سپیده دم ز درم
پر از ستاره و مه ساخت خانمان مرا
سرم برید و به دستم نهاد و راه نمود
که خیز و زو سر خود گیر و بخش جان مرا
نهاد بر لب من لب، نماند جای سخن
که مهر کرد به انگشتری دهان مرا
رو، ای صبا و بگو سرو رفته را، باز آی
به نوبهار بدل کن یکی خزان مرا
اسیر زلف ویم با خودم ببر، ای باد
وگرنه زاغ برد با تو استخوان مرا
ز رفتن تو به جان آمدم، نمی دانم
که رفتنت ز کجا خاست بهر جان مرا
دل شکسته خسرو به جانب تو شتافت
غریب نیست، نگهدار میهمان مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره حسرت و دلتنگی شاعر نسبت به محبوبش است. باد صبا به شاعر خبری از محبوب میآورد و عطری دلنشین به او میدهد. شاعر به خواب نرگس (معشوق) اشاره میکند و از بلبل (نماد عاشق) میخواهد که کم فریاد کند، زیرا او در غم و تنهایی خوابش برده است. شاعر به حسرت گلستان (محبوب) و عدم دسترسی به او اشاره میکند و از دوریاش غمگین است. او در تصور خود به نقش و عارض محبوب میاندیشد که دیگر نمایان نیست. در این اشعار، حسرت و دلتنگی به شدت حس میشود و شاعر به باد صبا میخواهد که محبوب را به او برگرداند. در نهایت، شاعر از درد جدایی و بیکسی سخن میگوید و دل شکستهاش را به محبوبش نسبت میدهد.
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی جان مرا تازه کرد و بوی محبوبم را به من هدیه داد.
هوش مصنوعی: ای بلبل، وقتی که نرگس خوابش برده و خواب آلود است، کمی از صدای خود کم کن و فریاد نزنین، چون دل ناتوان من اکنون در آغوش خواب است.
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی، با خط زیبای خود چمن را به تصویر کشید و به آب نشان داد که بنگر چگونه نوشتهام به صورت روان و زیبا.
هوش مصنوعی: من به گلستانی که در آن زیبایی و صفا هست، دسترسی دارم، اما چه فایده که کسی به سراغ من نمیآید و مرا در این زیبایی شریک نمیسازد.
هوش مصنوعی: من گمان میکردم که با دوری او، دیگر غم و اندوهی نخواهم داشت، اما حالا میبینم که این گمانم تنها یک خیال بوده است و غم در دل من باقی مانده.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به فقدان اثر و نشانهای از خود اشاره میکند و میگوید که چهره محبوبش چنان است که توانسته است تمام آثار او را محو کند. به عبارتی، زیبایی و حضور آن معشوق باعث شده تا هیچ trace و نشانی از او باقی نماند.
هوش مصنوعی: ناله و شکایتم از کجا به گوش آن معشوق میرسد، در حالی که خود او صدای مرا نمیشنود.
هوش مصنوعی: پرنده روح به سوی او پرواز کرد و به من گفت که من به دیاری دیگر رفتهام، تو مراقب خانهام باش.
هوش مصنوعی: لحظهای خوشایند است که در سپیدهدم، در ورودی خانهام پر از ستارهها و ماه باشد و این زیباییها خانهام را به طرز دلپذیری تزئین کند.
هوش مصنوعی: سرم را بریدند و به دستم دادند و به من گفتند که برخیز و سر خود را بگیر و جان مرا رها کن.
هوش مصنوعی: لبی که بر لب من نهاد، دیگر جایی برای حرف زدن نماند، چرا که با انگشتری مهر بر دهانم گذاشت.
هوش مصنوعی: ای نسیم، برو و به سرو بگو که بازگردد. بهار را به یاد من بیاورد و حال و هوای خزانم را تغییر دهد.
هوش مصنوعی: ای باد، تو را به زلف معشوقهام میسپارم و میخواهم که مرا با خود ببر، وگرنه اگر زاغ مرا ببیند، استخوان من را خواهد برد.
هوش مصنوعی: از زمانی که تو رفتی، به شدت ناراحت و دلشکسته شدم. نمیدانم که دلتنگی و جدایی من از کجا آغاز شده است و چه دلیلی دارد.
هوش مصنوعی: دل شکسته خسرو به سوی تو حرکت کرد، چیزی عجیب نیست؛ لطفاً از مهمان من محافظت کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رو ای صبا و بگو یار دلستان مرا
که وعده های دروغ تو سوخت جان مرا
سرا و خانه ام از طلعت تو روشن بود
سیاه ساخت فراق تو خان و مان مرا
فغان همی کنم از داغ هجر تو شب و روز
[...]
درین چمن چو گلی نشنود فغان مرا
کجاست برق که بردارد آشیان مرا
حدیث زلف تو از دل بلب چو می آید
بسان خامه سیه می کند زبان مرا
زبسکه مانده ز پروازم اندرین گلشن
[...]
ز رشک، باد صبا گرچه سوخت جان مرا
ولی ز برگ گل آراست آشیان مرا
مراست جذبه شوقی که هر کجا میرم
هما به کوی تو میآرد استخوان مرا
خوشم به گریه خونین که فرق نتوان کرد
[...]
گداخت آتش عشق تو مغز جان مرا
گشود درد تو طومار استخوان مرا
نه آنچنان ز غمت روزگار من تلخ است
که آورد بزبان غیر، داستان مرا
ز بسکه یافته ام فیض ها ز تنهایی
[...]
ز پرده های خموشی شنو فغان مرا
به غیر غنچه نفهمد کسی زبان مرا
نمی شود نفسی غافل از دلم صیاد
قفس به زیر نگین دارد آشیان مرا
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.