گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
واعظ قزوینی

جهان خاک کَرَم‌خیزی ندارد

از آن تخم سخن‌ریزی ندارد

به حال راستان پی بردم آنگاه

که گفت استاد:«الف چیزی ندارد»!

مترس از بخشش ای منعم، که گیتی

چون همت ملک زرخیزی ندارد

جهان چیزی که دارد مردم، اما

دگر از مردمی چیزی ندارد

ز حد خوش می‌برد ظالم ستم را

جهان گویا سحرخیزی ندارد

گذشتی تا ز خود، رفتی بر دوست

در حق جز تو دهلیزی ندارد

ندارد به ز عاشق زینتی حسن

چه شیرین آنکه پرویزی ندارد؟

همه در خواب خوش، تا روز مرگند

شب مستی، سحر خیزی ندارد

به قزوین پای بندم، ور نه واعظ

جهان خوش‌تر ز تبریزی ندارد