جهان خاک کَرَمخیزی ندارد
از آن تخم سخنریزی ندارد
به حال راستان پی بردم آنگاه
که گفت استاد:«الف چیزی ندارد»!
مترس از بخشش ای منعم، که گیتی
چون همت ملک زرخیزی ندارد
جهان چیزی که دارد مردم، اما
دگر از مردمی چیزی ندارد
ز حد خوش میبرد ظالم ستم را
جهان گویا سحرخیزی ندارد
گذشتی تا ز خود، رفتی بر دوست
در حق جز تو دهلیزی ندارد
ندارد به ز عاشق زینتی حسن
چه شیرین آنکه پرویزی ندارد؟
همه در خواب خوش، تا روز مرگند
شب مستی، سحر خیزی ندارد
به قزوین پای بندم، ور نه واعظ
جهان خوشتر ز تبریزی ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.